رمان
#رمان
............................مقدمه ..............................
روزاولی که وارد این کشور شدم مثل پرستویی بودم که تازه داره به آشیونه اش میرسه...اما حالا مثل جوجه ی گنجشکی کوچکم که برای یادگیری پرواز به زمین می افته ولی کمکی ندارد روی زمین بال بال میزنم اماهنوزهم میدونم سرانجام من همان طعمه ی گربه ها شدن است .. آیا کسی هست ...کسی هست که به داد برهوت دل من هم برسد ..مرهمی گذاشته ومرا تیمارکند..آیا کسی هست که به من ..که مثال یک سنگ نرم ..یا که کربنی خالص و سیاهم روشنی و زیبایی بخشد ....آیا کسی هست که مرا تراشیده و الماسم عیان سازد...آیا کسی هست ..که پیکره ام را زندانی بازوان تنومندش کند و حصاری ازجنس امنیت به دورمن کشد ...آیا کسی هست که محرم و مرهم دلک کوچک و غصه دارم باشد؟؟نمی توان شکفت اگر باغبانم آب حیاتم ندهد...
نمی شود شنفت ..اگرکه سخن ازصدایت نباشد ...
نمی شود که گفت ...اگر سخن در جوابت نباشد ...
بازبه تکرار..به دروغ ..باهزار نیرنگ و حیله ...مرا صدابزن ...بگو که هم خواب کسی نمی شوی ...بگو که در آغوش او هردم به یاد منی ...بگو.. باز به تکرار به من دروغ بگو ..
............................مقدمه ..............................
روزاولی که وارد این کشور شدم مثل پرستویی بودم که تازه داره به آشیونه اش میرسه...اما حالا مثل جوجه ی گنجشکی کوچکم که برای یادگیری پرواز به زمین می افته ولی کمکی ندارد روی زمین بال بال میزنم اماهنوزهم میدونم سرانجام من همان طعمه ی گربه ها شدن است .. آیا کسی هست ...کسی هست که به داد برهوت دل من هم برسد ..مرهمی گذاشته ومرا تیمارکند..آیا کسی هست که به من ..که مثال یک سنگ نرم ..یا که کربنی خالص و سیاهم روشنی و زیبایی بخشد ....آیا کسی هست که مرا تراشیده و الماسم عیان سازد...آیا کسی هست ..که پیکره ام را زندانی بازوان تنومندش کند و حصاری ازجنس امنیت به دورمن کشد ...آیا کسی هست که محرم و مرهم دلک کوچک و غصه دارم باشد؟؟نمی توان شکفت اگر باغبانم آب حیاتم ندهد...
نمی شود شنفت ..اگرکه سخن ازصدایت نباشد ...
نمی شود که گفت ...اگر سخن در جوابت نباشد ...
بازبه تکرار..به دروغ ..باهزار نیرنگ و حیله ...مرا صدابزن ...بگو که هم خواب کسی نمی شوی ...بگو که در آغوش او هردم به یاد منی ...بگو.. باز به تکرار به من دروغ بگو ..
۲۰۶
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.