رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۱۹
تهیونگ:چیکارمون میکنی من:یه کار خیلی بد 😏 کوک:وقتی عشق من داره میگه یه کار بد یعنی قلم پاهاتونو میشکنه😏مگه نه من:دقیقا تهیونگ:توهم مثل جونگ کوک کتک میزنی من:چجورم کوک:خیله خوب من اینو ببرم تو که داره زره زره قلبم تیکه تیکه میکنه شوگا:خوش باشید منم از خوابم پروندید اه😑 شوگا رفت جونگ کوکم در و بست و یه چند دقیقه رو در موند بعد برگشت آروم آروم میومد طرفم منم میرفتم عقب آخرم با پشت خوردم به دیوار اونم دستامو کوک:موچه دستت هنوز درد میکنه من:آره اگه تکونش بدم درد میگیره کوک:یه دقع شاید دردت بیاد اگه تکونش بدی زود تر خوب میشه من:نه درد میگیره تکونش نده😟 کوک:خیله خوب تکونش نمیدم پس توام نباید ازش کار بکشی من:باشه بعد گرفت دستمو گرفت رو سینش و منم گرفت تو بغلش کوک:میدونی اون لحظه که تو بیمارستان بود من چه حالی داشتم میدونی بعد اینکه یهو نفست رفت من تو چه حالی بودم گفتم دارم از دستت میدم اون روز کلی اشک ریختم بخاطرت من:ولی من الان پیشتم بخاطر تو دوباره برگشتم و الان کنارتم کوک:پس بیا قول بده که دیگه نخوای پیشم بری من:باشه قول میدم از پیشت نرم بعد انگوشت کوچیکشو آورد منم اونو با اون یکی انگوشتم گرفتم من:بیا اینم قول کوک:منم قول میدم همیشه کنارت باشم فقط کنار تو حالا بغلم کن من:باشه بعد گرفتم بغلش کردم اونم بغلم خیلی حسه خوبی داشتم که میتونم بغلش کنم و کنارش باشم این تنها رویایی بود که داشتم و الانم واقعی شده نمیخوام ببینم بدون من چقدر عذاب میکشه پس پیشش میمونم حتی اگه مجبورشم برگردم بازم میمونم چون نمی تونم وقتی که بهش رسیدم ولش کنم چون میدونم اونم ضربه بدی میخوره و این حاله منو بد میکنه من:جونگ کوک تصمیم گرفتم پیشت بمونم اگرم مجبور بشم برم من بازم میمونم نمیخوام برگردم کوک:نمی تونیم بری من اجازه نمیدم که بری
۱۶.۸k
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.