عشق بی انتها پارت ۴۰
#بوساگ
صدا خندم میرفت بیرون که خدمتکار در زد از هم جدا شدیم من:بله بیا تو خدمتکار:آه خانوم قهوهاتونو آوردم من:ممنون حالا بدو برو بیرون خدمتکار:چشم خانوم خدمتکار رفت بیرون کوک:اینجا برا خودت یه پا رئیسیا من:آره انگار کوک اومد سمتم صورتمو با دوتا دستش گرفت و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم اومد که لباشو بزار رو لبام که دوباره خدمتکار اومد تو این دفعه دید و بعد جدا شدیم خدامتکار:آه خانوم ببخشید مزاحم شدم من:چرا یهو میای تو خدمتکار:ببخشید من:بگو کارتو خدمتکار:خانوم یه خبریو اومدم بهتون بگم من:بگو خدمتکار:دوست پسر سابقتون برگشته و الان تو کره هستش اینو که گفت داشتم از ترس میوفتادم من:یعنی اون الان تو کره هست خدمتکار:بله خانوم و گفت که من:باشه دیگه نگو برو بیرون خدمتکار:چشم من:کوک کوک:بوساگ نترس من پیشتم نمیزارم باهات کاری کنه و تو رو ازم بگیره من:کوک من من میترسم کوک:نترس من هستم بعد گرفت بغلم کرد گفت:اون عوضی هیچ کاری نمی تونه باهات بکنه تو فقط مال منی فقط مال من من:قول میدی کوک:قول میدم از هم جدا شدیم کوک موهامو زد کنار از رو صورتم این دفعه لباشو گذاشت رو لبامو لبامو یه مک کوچولو زد و بعد رفتیم بیرون باهم رفتیم روی مبل نشستیم ته و جیمینم نشسته بودن من:فردا میریم بیمارستان کوک ته و جیمین:باشه من:برای شب ما اینجا چهار تا اتاق داریم هر کودومتون تویه اتاق میخوابید کوک:اما من میخوام کنار تو بخوابم جدا نمی تونم من:هعی چی بگم والا باشه تو پیش من بخواب کوک:خودت میدونی که اگه تو پشم باشی نمی تونم بخوابم اگرم بخوابم شب میام پیشت من:جونگ کوک باشه دیگه بیا پیشه من بخواب کوک:خوبه من:پررو کوک:☺ من:😒 بچه ها شما گشنتون نیست ته جیمین و کوک:وایی آره گشنمونه من:منم گشنمه خدماکارو صدا زدم اسمش ویکتوریا بود من:ویکتوریا خدمتکار:بله خانوم من:شام چی داریم خدامتکار:ام پاستا داریم با استیک من:اووو غذای مورد علاقه من چی خدمتکار:غذای مورد علاقه شمام درسته کردم نودل و سوشی من:اووو ممنون خدمتکار:خواهش میکنم من:میتونی بری خدمتکار:چشم من:تهیونگ جیمین بیاید اتاقتونو نشون بدم تهیونگ:باشه جیمین:باشه من:کوک تو همینجا منتظر بمون الان میام کوک:باشه تهیونگ و جیمینو بردم اتاقشونو نشون دادم من:جدا میخوابید تهیونگ:باشه اول مال جیمینو نشون دادم بعد مال تهیونگ ته:ولی خدا وکیلی خونت خیلی گندسا من:آره اینجا قرار بود بعد مرگ بابام برسه به من ته:نه یعنی اینجا الان مال تو من:آره ته:پس من آبجی پولدار دارم بعد باهم خندیدیم گفتم:خیله خوب لوس نشو بیاید بریم ته:باشه
صدا خندم میرفت بیرون که خدمتکار در زد از هم جدا شدیم من:بله بیا تو خدمتکار:آه خانوم قهوهاتونو آوردم من:ممنون حالا بدو برو بیرون خدمتکار:چشم خانوم خدمتکار رفت بیرون کوک:اینجا برا خودت یه پا رئیسیا من:آره انگار کوک اومد سمتم صورتمو با دوتا دستش گرفت و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم اومد که لباشو بزار رو لبام که دوباره خدمتکار اومد تو این دفعه دید و بعد جدا شدیم خدامتکار:آه خانوم ببخشید مزاحم شدم من:چرا یهو میای تو خدمتکار:ببخشید من:بگو کارتو خدمتکار:خانوم یه خبریو اومدم بهتون بگم من:بگو خدمتکار:دوست پسر سابقتون برگشته و الان تو کره هستش اینو که گفت داشتم از ترس میوفتادم من:یعنی اون الان تو کره هست خدمتکار:بله خانوم و گفت که من:باشه دیگه نگو برو بیرون خدمتکار:چشم من:کوک کوک:بوساگ نترس من پیشتم نمیزارم باهات کاری کنه و تو رو ازم بگیره من:کوک من من میترسم کوک:نترس من هستم بعد گرفت بغلم کرد گفت:اون عوضی هیچ کاری نمی تونه باهات بکنه تو فقط مال منی فقط مال من من:قول میدی کوک:قول میدم از هم جدا شدیم کوک موهامو زد کنار از رو صورتم این دفعه لباشو گذاشت رو لبامو لبامو یه مک کوچولو زد و بعد رفتیم بیرون باهم رفتیم روی مبل نشستیم ته و جیمینم نشسته بودن من:فردا میریم بیمارستان کوک ته و جیمین:باشه من:برای شب ما اینجا چهار تا اتاق داریم هر کودومتون تویه اتاق میخوابید کوک:اما من میخوام کنار تو بخوابم جدا نمی تونم من:هعی چی بگم والا باشه تو پیش من بخواب کوک:خودت میدونی که اگه تو پشم باشی نمی تونم بخوابم اگرم بخوابم شب میام پیشت من:جونگ کوک باشه دیگه بیا پیشه من بخواب کوک:خوبه من:پررو کوک:☺ من:😒 بچه ها شما گشنتون نیست ته جیمین و کوک:وایی آره گشنمونه من:منم گشنمه خدماکارو صدا زدم اسمش ویکتوریا بود من:ویکتوریا خدمتکار:بله خانوم من:شام چی داریم خدامتکار:ام پاستا داریم با استیک من:اووو غذای مورد علاقه من چی خدمتکار:غذای مورد علاقه شمام درسته کردم نودل و سوشی من:اووو ممنون خدمتکار:خواهش میکنم من:میتونی بری خدمتکار:چشم من:تهیونگ جیمین بیاید اتاقتونو نشون بدم تهیونگ:باشه جیمین:باشه من:کوک تو همینجا منتظر بمون الان میام کوک:باشه تهیونگ و جیمینو بردم اتاقشونو نشون دادم من:جدا میخوابید تهیونگ:باشه اول مال جیمینو نشون دادم بعد مال تهیونگ ته:ولی خدا وکیلی خونت خیلی گندسا من:آره اینجا قرار بود بعد مرگ بابام برسه به من ته:نه یعنی اینجا الان مال تو من:آره ته:پس من آبجی پولدار دارم بعد باهم خندیدیم گفتم:خیله خوب لوس نشو بیاید بریم ته:باشه
۸.۴k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.