عاشقانه
خسته ام از خویش و از دنیای خویش
خسته حتی از دو کفش پای خویش
خسته از این روزگار لعنتی
خسته ام از منزل و ماوای خویش
خسته از تنهایی و سر در گمی
خسته از تنهایی شب های خویش
باید از این شهر تر جان کنم
پاک باید کرد رد پای خویش
تا بفهمی درد بی درمان من
لحظه ای بگذارتم در جای خویش
عمر چون رودی شتابان می رود
مانده ام در حسرت همتای خویش
گرد بام خویش می گردم فقط
تا شوم هر لحظه ای جویای خویش
خاک خواهم کرد روزی ای عزیز
جسم خویش و عاقبت سودای خویش
خسته حتی از دو کفش پای خویش
خسته از این روزگار لعنتی
خسته ام از منزل و ماوای خویش
خسته از تنهایی و سر در گمی
خسته از تنهایی شب های خویش
باید از این شهر تر جان کنم
پاک باید کرد رد پای خویش
تا بفهمی درد بی درمان من
لحظه ای بگذارتم در جای خویش
عمر چون رودی شتابان می رود
مانده ام در حسرت همتای خویش
گرد بام خویش می گردم فقط
تا شوم هر لحظه ای جویای خویش
خاک خواهم کرد روزی ای عزیز
جسم خویش و عاقبت سودای خویش
۱۶.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.