عاشقانه
خراب ازدوری یارم که می دانم نمیدانی
در افتادم به گردابی به مثل فرد زندانی
پی تعمیر ملک دل به وصل یارپیوستم
ندانستم دلم بی او شده سرد وزمستانی
دلم خواهد که ازجورش شکایتها کند روزی
چرا بر آتش هجران مرا بنموده بریانی ؟
دلم سوزاند وازاتش چنان حیران شده حالم
اگر نقشی زمن باقی است مجنونم بیابانی
به شب ها تا سحر نالم ندارم هیچ آرامش
نه تنها رفته ارامم که گشته دیده گریانی
در افتادم به گردابی به مثل فرد زندانی
پی تعمیر ملک دل به وصل یارپیوستم
ندانستم دلم بی او شده سرد وزمستانی
دلم خواهد که ازجورش شکایتها کند روزی
چرا بر آتش هجران مرا بنموده بریانی ؟
دلم سوزاند وازاتش چنان حیران شده حالم
اگر نقشی زمن باقی است مجنونم بیابانی
به شب ها تا سحر نالم ندارم هیچ آرامش
نه تنها رفته ارامم که گشته دیده گریانی
۶.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۱