پارت نهم
#پارت_نهم
_اگه از عملیِ آزمایشگاه دوازده نمره رو کامل بگیرم بازم میدونی چقدر رو معدلم تاثیر میذاره؟...
مکث کوتاهی کرد و یکدفعه با ضربهای به سرش گفت
_آروند
_آروند چی؟
_خاک تو سر احمقش
کار خودشه پناه
ایشالا بمیرم که از ترس اومدن استاد سریع جزوتو گذاشتم رو صندلیت
اشتباه از من بود...
کژال شروع کرد به عذرخواهی و بعد از آروم شدنم سمت خونه حرکت میکردیم که با رسیدن به حیاط آروند اومد سمتمون و گفت
_چطورید شماها؟...
بهش شک داشتم و با بی اعتنایی گفتم
_خوبیم
_امتحان چطور بود خانمِ راد؟
_عالی
_اوم
نخواه دروغ بگی که ضایعی...
کژال عصبی شد و گفت
_خیلی شوخی بدی بود آقا آروند...
آروند خندید و گفت
_چیزی شده؟
_نگو که نمیدونی جزوه پناه کو
_جزوه؟!...
و با مکثی کوتاه پوزخندی زد و خطاب به مهراد گفت
_آخ آخ دیدی چی شد؟
نکنه اون جزوهای که گفتم تو کیفم اضافیه مال این خانمِ محترم بود؟...
مهراد خندش رو کنترل کرد و گفت
_شاید
آخه خیلی شبیه خطِ برگهی میانترمت بود
_عجب!
اشکال نداره داداش
پیش میاد...
من که حالا مطمئن شدم آروند جزومو برداشته با صدای بلند گفتم
_خیلی پستی
_بهت حق میدم
تخلیه کن خودتو
_تو یه لجبازِ بی مغزِ احمقی
جدیتر از قبل گفت
_توام یه تیتیشمامانیِ بی مصرفی که از مریضی آدما سواستفاده میکنی
_آدم؟
هه!
کژال بگرد ببین پیدا میکنی؟...
کژال که از اوج گرفتن بحث نگران بود به سختی من رو از آروند دور کرد
دائما زیر لب بهش فحش میدادم که داد زد و گفت
_هوی بیمصرف
اگه دلت براش تنگ شده میتونی بری بوفهی آقایون برداریش...
و با طعنه بلندتر گفت
_فقط حواست به نگاهت باشه خواهرم...
کژال که شیطنتش گل کرد گفت
_بخدا این چرت میگه که عصبیت کنه
آخه کدوم احمقی جزوه رو از قصد میذاره بوفه؟
_آروند
_بریم بوفه
مطیعانه دنبال کژال راه میرفتم
با رسیدن به بوفه،درب قسمت پسرها رو باز کرد که مسئولش به کژال گفت
_قسمت خانوما اونطرفه
_میدونم آقا کور نیستم که
جزومون اینجاست
_جزوه شما قسمت آقایون چیکار میکنه؟
برو دخترِ خوب واسه من دردسر نساز...
با پوزخندی گفتم
_ولمون کن برادرِ من
صب تا شب هزارتا خلاف پشت بوتههای دانشگاه میشه هیچکس صداشو درنمیاره حالا ما...
_خانم بگو کدوم میزِ بیارم برات...
دنبال جواب میگشتم که صدای مردونهای از دور گفت
_من الان براتون پیدا میکنم...
به دنبال صاحب صدا میگشتم که به محض دیدنش مبهوتِ چهرهی آشناش شدم و همه چیز یادم رفت
کژال متعجب دستش رو جلوی صورتم حرکت میداد و میگفت
_کجایی تو؟
داره میگرده دیگه...
بعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگهی خیس اورد سمتم و...
_اگه از عملیِ آزمایشگاه دوازده نمره رو کامل بگیرم بازم میدونی چقدر رو معدلم تاثیر میذاره؟...
مکث کوتاهی کرد و یکدفعه با ضربهای به سرش گفت
_آروند
_آروند چی؟
_خاک تو سر احمقش
کار خودشه پناه
ایشالا بمیرم که از ترس اومدن استاد سریع جزوتو گذاشتم رو صندلیت
اشتباه از من بود...
کژال شروع کرد به عذرخواهی و بعد از آروم شدنم سمت خونه حرکت میکردیم که با رسیدن به حیاط آروند اومد سمتمون و گفت
_چطورید شماها؟...
بهش شک داشتم و با بی اعتنایی گفتم
_خوبیم
_امتحان چطور بود خانمِ راد؟
_عالی
_اوم
نخواه دروغ بگی که ضایعی...
کژال عصبی شد و گفت
_خیلی شوخی بدی بود آقا آروند...
آروند خندید و گفت
_چیزی شده؟
_نگو که نمیدونی جزوه پناه کو
_جزوه؟!...
و با مکثی کوتاه پوزخندی زد و خطاب به مهراد گفت
_آخ آخ دیدی چی شد؟
نکنه اون جزوهای که گفتم تو کیفم اضافیه مال این خانمِ محترم بود؟...
مهراد خندش رو کنترل کرد و گفت
_شاید
آخه خیلی شبیه خطِ برگهی میانترمت بود
_عجب!
اشکال نداره داداش
پیش میاد...
من که حالا مطمئن شدم آروند جزومو برداشته با صدای بلند گفتم
_خیلی پستی
_بهت حق میدم
تخلیه کن خودتو
_تو یه لجبازِ بی مغزِ احمقی
جدیتر از قبل گفت
_توام یه تیتیشمامانیِ بی مصرفی که از مریضی آدما سواستفاده میکنی
_آدم؟
هه!
کژال بگرد ببین پیدا میکنی؟...
کژال که از اوج گرفتن بحث نگران بود به سختی من رو از آروند دور کرد
دائما زیر لب بهش فحش میدادم که داد زد و گفت
_هوی بیمصرف
اگه دلت براش تنگ شده میتونی بری بوفهی آقایون برداریش...
و با طعنه بلندتر گفت
_فقط حواست به نگاهت باشه خواهرم...
کژال که شیطنتش گل کرد گفت
_بخدا این چرت میگه که عصبیت کنه
آخه کدوم احمقی جزوه رو از قصد میذاره بوفه؟
_آروند
_بریم بوفه
مطیعانه دنبال کژال راه میرفتم
با رسیدن به بوفه،درب قسمت پسرها رو باز کرد که مسئولش به کژال گفت
_قسمت خانوما اونطرفه
_میدونم آقا کور نیستم که
جزومون اینجاست
_جزوه شما قسمت آقایون چیکار میکنه؟
برو دخترِ خوب واسه من دردسر نساز...
با پوزخندی گفتم
_ولمون کن برادرِ من
صب تا شب هزارتا خلاف پشت بوتههای دانشگاه میشه هیچکس صداشو درنمیاره حالا ما...
_خانم بگو کدوم میزِ بیارم برات...
دنبال جواب میگشتم که صدای مردونهای از دور گفت
_من الان براتون پیدا میکنم...
به دنبال صاحب صدا میگشتم که به محض دیدنش مبهوتِ چهرهی آشناش شدم و همه چیز یادم رفت
کژال متعجب دستش رو جلوی صورتم حرکت میداد و میگفت
_کجایی تو؟
داره میگرده دیگه...
بعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگهی خیس اورد سمتم و...
۲.۷k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.