نظرات گرانبهای شمارا با اشتیاقی مضاعف خواهم خواند😉
مژگان بووت میپوشید، در زمانهای که بووت مد نبود! در غیاب پدر، که بیرون از شهر کار میکرد و ماهی یکبار خانه میآمد، ما بچهها، همراهِ مادر در عروسیها و مجالس شرکت میکردیم. کفشدزدی رواج داشت و همه، در نبودِ کیسهی نایلونی، کفشهایشان را زیرِ بغل میزدند و با خود سرِ سفرهی غذا میبردند🙆 و من هنوز هم در عجب هستم که چطور ما میتوانستیم در آن ارکستر بویِ چکمهها و دمپاییها غذا نوشِ جان بکنیم؟🤦😩 اما مژگان، هیچگاه بووتهایش را با خود داخل نمیآورد و دمِ در رها میکرد. با این حال، هیچکس به بووتهایش دست نمیزد و من تا سالها برایم سوال بود که چطور چکمههایِ پلاستیکی و دمپاییهای زهوار دررفته و دهها بار دوخته شدهی ما را میدزدیدند اما کسی به بووتهای براق و خوشبویِ مژگان دست نمیزد؟🤷🤔 تا اینکه بزرگ که شدم و دنبالِ پرسشهایم که رفتم، پاسخ را پیدا کردم! ملت، در برابرِ بووتهای مژگان دچارِ سَندرمِ «یافتهی خارج از افقِ انتظار» میشدند! نمونهی امروزیِ این سندرم را بارها در اخبار مشاهده کردهایم: فرد نیازمندی، یک میلیارد تومان پول را در سطل زباله مییابد و به صاحباش برمیگرداند اما واقعیت این است که اگر همان فرد، مثلا یک میلیون تومان پیدا بکند، بسیار بعید است که آن را در جیباش نگذارد! او معنیِ یک میلیارد تومان را اصلا درک نمیکند! اما یک میلیون تومان، منطبق با بخشی از نیازهای او است😊 اینطور بود که مردم در مواجهه با کفشهای وصلهدارِ ما، آنها را مناسبِ پاهای خود مییافتند؛ اما در مواجهه با بووتهای مژگان، نمیتوانستند درک بکنند که چگونه میتوانند پاهایشان را داخلِ آن حجمهای عجیب فرو بکنند
۱۷۹.۷k
۱۸ آبان ۱۴۰۱