IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||۱۲
~~
تهیونگ از ماشین پیاده شد....طرفداراش همه دورش جمع شدن...هیچ وقت انقدر طرفداراش شلوغ نمی کردن...براش عجیب بود....عجیب تر این بود که آیلو نبود....یک دفعه دختری بهش نزدیک شد و....
دختره:آلیس در خطره....ضبط رادیو....
بعدش دختره به سرعت از اونجا دور شد......
تهیونگ شک کرد......نکنه که....به جونگکوک زنگ زد و رفتن اتاق ضبط رادیو...... وقتی رسید دید آیلو و دوستاش جلوی در ایستادن....
تهیونگ:از جلوی در برو کنار......
آیلو:تو....تو ....تو اینجا چی کار می کنی؟..مگه طرافداران...
تهیونگ:گفتم از جلوی در برو کنار(داد)
آیلو:با...با...باشه...
جونگکوک:از اینجا به بعدش با من...
تهیونگ:بزار جبران کنم....
جون کوک:باشه....بیا پیرهن منو بده به بهش...
تهیونگ:یعنی واقعا حسودی...
وارد شدو با اون سه تا در گیر شد....اما کی زورش به تهیونگ می رسید...وقتی حساب اون سه نفرو رسید رفت سراغ آلیس و پیراهن رو داد بهش....جونگکوک وارد اتاق شد و آلیس رو به آغوش کشید.....تهیونگ از اتاق خارج شد و رو به رو ی آیلو ایستاد....
تهیونگ: دلت خنک شد؟
آیلو:آره...خیلی(لوس)
تهیونگ:نمی دونستم یک آدم می تونه انقدر عوضی باشه...
آیلو:آره آلیس خیلی....صبر کن با منی؟
تهیونگ:خوبه خودت فهمیدی....
آیلو:اما....مهم نیست...راستی برای اردو با کی هم تیمی میشی؟
تهیونگ:علاقه ای ندارم با حیوانات حرف بزنم و هم گروه شم...
آیلو:چی!؟
تهیونگ:دیگه نزدیک جونگکوک و آلیس و دوست آلیس نشو....
آیلو:ولی من...
تهیونگ:هرچی برام مهم نیست..فعلا
آیلو:چی؟نه...نرو...
تهیونگ بدون توجه به حرف آیلو وارد اتاق شد و با جونگکوک و آلیس از اون جا دور شد....
تهیونگ:متاسفم....تقسیر من بود....باید زود تر می فهمیدم...
PART||۱۲
~~
تهیونگ از ماشین پیاده شد....طرفداراش همه دورش جمع شدن...هیچ وقت انقدر طرفداراش شلوغ نمی کردن...براش عجیب بود....عجیب تر این بود که آیلو نبود....یک دفعه دختری بهش نزدیک شد و....
دختره:آلیس در خطره....ضبط رادیو....
بعدش دختره به سرعت از اونجا دور شد......
تهیونگ شک کرد......نکنه که....به جونگکوک زنگ زد و رفتن اتاق ضبط رادیو...... وقتی رسید دید آیلو و دوستاش جلوی در ایستادن....
تهیونگ:از جلوی در برو کنار......
آیلو:تو....تو ....تو اینجا چی کار می کنی؟..مگه طرافداران...
تهیونگ:گفتم از جلوی در برو کنار(داد)
آیلو:با...با...باشه...
جونگکوک:از اینجا به بعدش با من...
تهیونگ:بزار جبران کنم....
جون کوک:باشه....بیا پیرهن منو بده به بهش...
تهیونگ:یعنی واقعا حسودی...
وارد شدو با اون سه تا در گیر شد....اما کی زورش به تهیونگ می رسید...وقتی حساب اون سه نفرو رسید رفت سراغ آلیس و پیراهن رو داد بهش....جونگکوک وارد اتاق شد و آلیس رو به آغوش کشید.....تهیونگ از اتاق خارج شد و رو به رو ی آیلو ایستاد....
تهیونگ: دلت خنک شد؟
آیلو:آره...خیلی(لوس)
تهیونگ:نمی دونستم یک آدم می تونه انقدر عوضی باشه...
آیلو:آره آلیس خیلی....صبر کن با منی؟
تهیونگ:خوبه خودت فهمیدی....
آیلو:اما....مهم نیست...راستی برای اردو با کی هم تیمی میشی؟
تهیونگ:علاقه ای ندارم با حیوانات حرف بزنم و هم گروه شم...
آیلو:چی!؟
تهیونگ:دیگه نزدیک جونگکوک و آلیس و دوست آلیس نشو....
آیلو:ولی من...
تهیونگ:هرچی برام مهم نیست..فعلا
آیلو:چی؟نه...نرو...
تهیونگ بدون توجه به حرف آیلو وارد اتاق شد و با جونگکوک و آلیس از اون جا دور شد....
تهیونگ:متاسفم....تقسیر من بود....باید زود تر می فهمیدم...
۲.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.