داشت میگفت تو چرا اینجوری شدی
داشت میگفت تو چرا اینجوری شدی
چرا نمیشه یه کلمه باهات حرف زد
یا میزنی زیر گریه یا زود عصبی میشی
تو چرا دیگه مثل قبل نیستی
آروم ترین آدم توی جمع ما تو بودی
تو همرو ساکت میکردی
هروقت کسی عصبی میشد میرفتی آرومش میکردی
الان ولی ما باید همرو بذاریم کنار بیایم تورو آروم کنیم
چرا اخه تو که....
دور آخر کش موهامو پیچیدم
تکیه دادم به میز آرایشم!
گفتم داری میگی قبلا...داری میگی من همرو آروم میکردم
ببین خودت داری جواب خودتو میدی...
من اونی بودم که همرو آروم میکرد ولی خودم چی؟
رژ گونمو برمیدارم میکشم روی گونه هام
از توی آینه نگاش میکنم میگم من آروم بودم
من از دست هیچکسی عصبی نمیشدم
کسی سرم داد میزد خودمو جمع و جور میکردم تا چند روز نمیرفتم جلوی چشمش
تاچند روز حرف نمیزدم باهاش که نکنه عصبی ترش کنم...
اون روزا فک میکردم برای همه عمر میتونم آروم باشم
فکر میکردم برای همه ی عمر میتونم مقابل همه سکوت کنم
که بگم مهم نیست که بهم ظلم میکنی
مهم نیست که سرم داد میزنی که بهم بدی میکنی
ولی تو آروم باش....
من نشستم و به همه گفتم بیاید اینجا
درداتون مال من...خستگیاتون مال من بدی هاتون مال من نامردی هاتون مال من
تلخیای زندگی خودمم مال من...
من دوتا شونه بیشتر نداشتم که
من به بند بند انگشتامم مشکلاتو آویزون کرده بودم و گفتم مهم نیست من میکشم میبرمشون اونجایی که یروز بهم بگن تف کن همه ی سختی هایی که قورت دادی رو
خودتو بتکون از همه دردایی که کشیدی...
من فکر کردم میرسه اونروز....
تا خواستم گله کنم چشمِ آدمایی رو دیدم که خودشون به امید این داشتن زندگی رو ادامه میدادن که من لااقل گله ای نداشتم
تا خواستم بگم که ببین من دارم کم میارم من شونه هام خم شده دستام بی جوون شدن
یه عده آدمی رو روبروی خودم دیدم که پیش دستی کردن و قبل از من گفتن قوی باش...تو نباید کم بیاری!
منم قبول کردم...من اونروزا جاداشتم برای درد،برای غصه...برای تحمل بدیا!
ولی هر روزی که گذشت منم طاقتم کمتر شد!
من یهو عوض نشدم ،یهو نشکستم
باهربار که بهم گفتن نباید خسته بشم نباید گله و اعتراض کنم یه مرحله جلوتر رفتم توی خستگیام!
درست مثل ساختمونی که کم کم ازش آجر برمیدارن و یروز کلش میریزه زمین...
الانِ من حاصل قوی بودنای طولانی توی گذشتمه!
الانِ من حاصلِ روزاییه که سکوت کردم تا بقیه نشکنن
تا بقیه کم نیارن!
غافل از اینکه خودم داشتم میشکستم
خودم داشتم کم میاوردم .....
تو نمیدونی...هیچکسی نمیدونه...اون آدمی که کم طاقت میشه و بهش میگید عصبی،یروزی خیلی آروم بوده و دقیقا از صبر و طاقت زیاد الان به این روز افتاده
شماها نمیدونید که!
#نیلوفر_رضایی
چرا نمیشه یه کلمه باهات حرف زد
یا میزنی زیر گریه یا زود عصبی میشی
تو چرا دیگه مثل قبل نیستی
آروم ترین آدم توی جمع ما تو بودی
تو همرو ساکت میکردی
هروقت کسی عصبی میشد میرفتی آرومش میکردی
الان ولی ما باید همرو بذاریم کنار بیایم تورو آروم کنیم
چرا اخه تو که....
دور آخر کش موهامو پیچیدم
تکیه دادم به میز آرایشم!
گفتم داری میگی قبلا...داری میگی من همرو آروم میکردم
ببین خودت داری جواب خودتو میدی...
من اونی بودم که همرو آروم میکرد ولی خودم چی؟
رژ گونمو برمیدارم میکشم روی گونه هام
از توی آینه نگاش میکنم میگم من آروم بودم
من از دست هیچکسی عصبی نمیشدم
کسی سرم داد میزد خودمو جمع و جور میکردم تا چند روز نمیرفتم جلوی چشمش
تاچند روز حرف نمیزدم باهاش که نکنه عصبی ترش کنم...
اون روزا فک میکردم برای همه عمر میتونم آروم باشم
فکر میکردم برای همه ی عمر میتونم مقابل همه سکوت کنم
که بگم مهم نیست که بهم ظلم میکنی
مهم نیست که سرم داد میزنی که بهم بدی میکنی
ولی تو آروم باش....
من نشستم و به همه گفتم بیاید اینجا
درداتون مال من...خستگیاتون مال من بدی هاتون مال من نامردی هاتون مال من
تلخیای زندگی خودمم مال من...
من دوتا شونه بیشتر نداشتم که
من به بند بند انگشتامم مشکلاتو آویزون کرده بودم و گفتم مهم نیست من میکشم میبرمشون اونجایی که یروز بهم بگن تف کن همه ی سختی هایی که قورت دادی رو
خودتو بتکون از همه دردایی که کشیدی...
من فکر کردم میرسه اونروز....
تا خواستم گله کنم چشمِ آدمایی رو دیدم که خودشون به امید این داشتن زندگی رو ادامه میدادن که من لااقل گله ای نداشتم
تا خواستم بگم که ببین من دارم کم میارم من شونه هام خم شده دستام بی جوون شدن
یه عده آدمی رو روبروی خودم دیدم که پیش دستی کردن و قبل از من گفتن قوی باش...تو نباید کم بیاری!
منم قبول کردم...من اونروزا جاداشتم برای درد،برای غصه...برای تحمل بدیا!
ولی هر روزی که گذشت منم طاقتم کمتر شد!
من یهو عوض نشدم ،یهو نشکستم
باهربار که بهم گفتن نباید خسته بشم نباید گله و اعتراض کنم یه مرحله جلوتر رفتم توی خستگیام!
درست مثل ساختمونی که کم کم ازش آجر برمیدارن و یروز کلش میریزه زمین...
الانِ من حاصل قوی بودنای طولانی توی گذشتمه!
الانِ من حاصلِ روزاییه که سکوت کردم تا بقیه نشکنن
تا بقیه کم نیارن!
غافل از اینکه خودم داشتم میشکستم
خودم داشتم کم میاوردم .....
تو نمیدونی...هیچکسی نمیدونه...اون آدمی که کم طاقت میشه و بهش میگید عصبی،یروزی خیلی آروم بوده و دقیقا از صبر و طاقت زیاد الان به این روز افتاده
شماها نمیدونید که!
#نیلوفر_رضایی
۱۴.۳k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.