شاهنامه ۵۴ سیاوش
#شاهنامه #۵۴ #سیاوش
(یک سال از بودن سیاوش نزد افرسیاب گذشت دراین مدت سیاوش درشکار سوار کاری ومبازه های دیگر ازهمه تورنیان برتر بودوباعث ستایش شاه شد که همیشه شاه بااودرد دل میکرد نه برادرش چون طولانی است عبور میکنم)
روزی پیران به سیاوش پیشنهاد داد که ازدواج کند وسیاوش جریره دختر پیران را پذیرفت. .
به مرور حشمت و جاه سیاوش نزد افراسیاب بهتر می شد . روزی پیران نزد سیاوش رفت و به او گفت : بهتر است تو با شاه فامیل شوی با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج کنیسیاوش گفت : من با جریره شادم و غیر از او کسی را نمی خواهم و در بند تاج و تخت نیستم . پیران گفت : اما این به سود توست پس بپذیر
سیاوش گفت : اگر این کار لازم است پس هر کاری که باید بکنی انجام بده . پیران نزد افراسیاب رفت و گفت: سیاوش پیامی دارد آیا ممکن است دخترت فرنگیس را به من بدهی ؟ افراسیاب گفت:سالها پیش ستاره شناسی به پدرم گفت : که شما نبیره ای خواهید داشت از نژاد تور و کیقباد که تمام شهرهای توران را تباه می کند
چرا من درختی بکارم که بارش زهر است ؟. پیران گفت : به سخن ستاره شناس کار نداشته باش . کسی که از نژاد سیاوش بوجود آید شهریار ایران و توران میشود و این دو کشور متحد می شوند . شاه گفت :هر چه تو بگویی می پذیرم چون تاکنون از تو بد ندیده ام . پیران تعظیم کرد و برگشت. نزد سیاوش رفت و ماجرا را گفت
فرنگیس وسیاوش ازدواج کردن
یک سال گذشت روزی افراسیاب فرستاده ای نزد سیاوش فرستاد که من پادشاهی تا چین را به تو سپردم پس بهتر است شهری را انتخاب کرده و آنجا را پایتخت قرار دهی و در آن آرام گیری .سیاوش و همراهانش راه افتادند. سیاوش آنجا را به نیکی ساخت و گنگ دژ را آنجا بنا نهاد . سپس ستاره شناسان را فراخواند و از فر و بخت آینده اش پرسید : آنها گفتند که چندان بنیاد فرخنده ای نیست سیاوش به پیران گفت : مدتی نمی گذرد که شاه بی گناه مرا می کشد.
یک هفته بعد نامه ای از شاه برای پیران رسید که به دریای چین خراج کشور را بگیر .
سیاوش جایی را با دو فرسنگ طول و دو فرسنگ پهنا ساخت و در آن صورتهایی از شاهان و بزرگان ایرانرا تراشید د سوی دیگر افراسیاب و سپاهش و پیران و گرسیوز بودند . آنجا را سیاوخشگرد نام نهادند
پس پیران سیاوش هردو باهم به آن شهر رفتند. پیران یک هفته نزد آنان بود و سپس به خانه خود بازگشتنزد افراسیاب رفت و خراجها را تقدیم کرد و واز سیاوشگرد و زیباییهایش سخن راند و از سیاوش تعریف کردشاه به گرسیوز گفت : او به توران دل نهاده و دیگر به ایران نمی اندیشد
افراسیاب گرسیوز را با هدایایی به نزد سیاوش روانه میکند و از او میخواهد مدتی مهمان آن ها باشد
(یک سال از بودن سیاوش نزد افرسیاب گذشت دراین مدت سیاوش درشکار سوار کاری ومبازه های دیگر ازهمه تورنیان برتر بودوباعث ستایش شاه شد که همیشه شاه بااودرد دل میکرد نه برادرش چون طولانی است عبور میکنم)
روزی پیران به سیاوش پیشنهاد داد که ازدواج کند وسیاوش جریره دختر پیران را پذیرفت. .
به مرور حشمت و جاه سیاوش نزد افراسیاب بهتر می شد . روزی پیران نزد سیاوش رفت و به او گفت : بهتر است تو با شاه فامیل شوی با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج کنیسیاوش گفت : من با جریره شادم و غیر از او کسی را نمی خواهم و در بند تاج و تخت نیستم . پیران گفت : اما این به سود توست پس بپذیر
سیاوش گفت : اگر این کار لازم است پس هر کاری که باید بکنی انجام بده . پیران نزد افراسیاب رفت و گفت: سیاوش پیامی دارد آیا ممکن است دخترت فرنگیس را به من بدهی ؟ افراسیاب گفت:سالها پیش ستاره شناسی به پدرم گفت : که شما نبیره ای خواهید داشت از نژاد تور و کیقباد که تمام شهرهای توران را تباه می کند
چرا من درختی بکارم که بارش زهر است ؟. پیران گفت : به سخن ستاره شناس کار نداشته باش . کسی که از نژاد سیاوش بوجود آید شهریار ایران و توران میشود و این دو کشور متحد می شوند . شاه گفت :هر چه تو بگویی می پذیرم چون تاکنون از تو بد ندیده ام . پیران تعظیم کرد و برگشت. نزد سیاوش رفت و ماجرا را گفت
فرنگیس وسیاوش ازدواج کردن
یک سال گذشت روزی افراسیاب فرستاده ای نزد سیاوش فرستاد که من پادشاهی تا چین را به تو سپردم پس بهتر است شهری را انتخاب کرده و آنجا را پایتخت قرار دهی و در آن آرام گیری .سیاوش و همراهانش راه افتادند. سیاوش آنجا را به نیکی ساخت و گنگ دژ را آنجا بنا نهاد . سپس ستاره شناسان را فراخواند و از فر و بخت آینده اش پرسید : آنها گفتند که چندان بنیاد فرخنده ای نیست سیاوش به پیران گفت : مدتی نمی گذرد که شاه بی گناه مرا می کشد.
یک هفته بعد نامه ای از شاه برای پیران رسید که به دریای چین خراج کشور را بگیر .
سیاوش جایی را با دو فرسنگ طول و دو فرسنگ پهنا ساخت و در آن صورتهایی از شاهان و بزرگان ایرانرا تراشید د سوی دیگر افراسیاب و سپاهش و پیران و گرسیوز بودند . آنجا را سیاوخشگرد نام نهادند
پس پیران سیاوش هردو باهم به آن شهر رفتند. پیران یک هفته نزد آنان بود و سپس به خانه خود بازگشتنزد افراسیاب رفت و خراجها را تقدیم کرد و واز سیاوشگرد و زیباییهایش سخن راند و از سیاوش تعریف کردشاه به گرسیوز گفت : او به توران دل نهاده و دیگر به ایران نمی اندیشد
افراسیاب گرسیوز را با هدایایی به نزد سیاوش روانه میکند و از او میخواهد مدتی مهمان آن ها باشد
۸.۹k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.