استاد شهریار در پی یک تجربه عشقی،ترم آخر
استاد شهریار در پی یک تجربه عشقی،ترم آخر
پزشکی را رها میکند و ترک تحصیل می نماید.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان می رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد شهریار تا ۴۷ سالگی مجرد بود و به یاد عشق جوانی اش ایستاد....
وقتی در یک روز سیزده به در، معشوقه ی دوران جوانی اش را با همسر ثروتمند و بچه به بغل دید، این شعر را سرود که واقعا معرکه است:
سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری؛ پسرم
تو جگر گوشه هم از شیری بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوارو درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر، خانواده او را جواب میکند. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.
عشق قدیمی شهریار که حالا یک زن پیر بود قبول میکند که به عیادت شهریار به بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.
وقتی عشق او درِ اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور را برای عشق قدیمی اش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلتی امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمر های کوته و بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنهاچرا
پزشکی را رها میکند و ترک تحصیل می نماید.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان می رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد شهریار تا ۴۷ سالگی مجرد بود و به یاد عشق جوانی اش ایستاد....
وقتی در یک روز سیزده به در، معشوقه ی دوران جوانی اش را با همسر ثروتمند و بچه به بغل دید، این شعر را سرود که واقعا معرکه است:
سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری؛ پسرم
تو جگر گوشه هم از شیری بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوارو درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر، خانواده او را جواب میکند. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.
عشق قدیمی شهریار که حالا یک زن پیر بود قبول میکند که به عیادت شهریار به بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.
وقتی عشق او درِ اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور را برای عشق قدیمی اش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلتی امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمر های کوته و بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنهاچرا
۷.۳k
۲۸ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.