*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
یکم دستام لرزید ولی دکتر اشاره می کرد ادامه بدم
- درد داری محمد
- نه خسته شدم
- کافیه می تونی بلند شی
نشستم شیشه آب رو داد دستم
- از روز اولم قوی تر شدی ماشالله پسر
بلند شدم رفتیم طرف استخر
- آقای محتشم بخاطر من از کار وزندگی افتادین
- تو هم مثله پسر منی بعدم من مزد دستمو می گیرم چطور اینو میگی
- خودتونم می دونید زحمتاتون بیشتر از یه پزشک بود
- همینکه می بینم خوب شدی برای من کافیه
رفتم تو استخر باید راه می رفتم روزای اولش خیلی برام سخت بود ولی الان نه مثله همه تنم سالم شده بود وپاهام دیگه مشکلی نداشت تا وسط استخر رفتم
- شنا کن محمد
شنا کردم دیگه شنا کردن برام عادی شده بود هیچ دردی نداشتم تا وقتی دکتر گفت بیام بیرون شنا می کردم ولذت می بردم
اومدم بیرون
- چطوری محمد
برگشتم امیدبود یکی از پسرایی که پایه ای هر جشن وخرابکاری یا بهتر بگم کثافت کاری بود
- خوبم
- از شراره چه خبر
- مرد
- دیشب مهمونی بود کجا مرده
خیلی هم سر حال بود
هیچی نگفتم بهش
- محمد بزار به چیزی بگم
- محمد اونوقت ها مرد
- مهمه پسر
- برای من مهم نیست برو
- هر جور راحتی
دکتر محتشم امروز آخرین روزی بود که کارشو انجام می داد ازم خدا حافظی کرد ورفت منم رفتم لباس بپوشم امید نگام می کرد توجه نکردم رفتم لباس پوشیدم ورفتم خونه ماشینو تو حیاط پارک کردم ورفتم داخل کسی نبود طبق معمول رفتم بالا فرشته رو تو اتاق خواب پیدا کردم داشت موهاش حالت می داد
- جایی میری .
- نه
- برای منه
لبخند زد لباسش تا رو زانو بود ولی یکم رفته بود بالا احساس می کردم فرشته تپلی تر شده یعنی بالغتر شده بود سرمو تکون دادم افکارم بهم بریزه دلم نمی خواست تو خونه بمونم اونم با وجود فرشته که منو به خودش جذب می کرد می ترسیدم بهش نزدیک بشم هنوزم از نظر خودم زود بود
- شام بریم بیرون
بلند شد اومد طرفم اشتباه نمی کردم انگار تا حالا کور بودم نمی دیدمش
- میشه بریم خونه بابا اینا
- باشه
- محمد
- جانم
- چرا روتو بر می گردونی
- نه عزیزم
نگاش کردم لبخند زد خدا لعنتت کنه دختر چرا با یه آرایش کوچلو انقدر عوض می شد مژه هاشو ریمل زده بود ولبای قلوه ای خوش حالتشو صورتی کرده بود
- اینجوری نری بیرون
اخم کرد گفت : محمد من که آرایش نمی کنم
- خوب اینم انجام نده
چشای درشتش تا حد ممکن باز شد وگفت : حتا تو خونه
خندیدم وگفتم : نه ...مامان اینا کو نبودن
- بیرونن .نمی دونم کجا
- چرا ناراحت شدی
رفت دستمال برداشت لباشو پاک کرد اوه اوه خانم عصبانی شده بود تا خواست بره بیرون از پشت بغلش کردم وگفتم : خانم قهر قهرو نه من یعنی نه اشکال نداره هر رنگی دوست داری تو خونه بزن
- حتا قرمز
اخم کردم مظلوم نگام کرد چقدرم شیطنت می کرد می دونست من رنگ قرمز دوست دارم
بدو بدو لباس بپوش تا کار ندادی دستم
- چی
- هیچی هر کاری کنی آخرش خنگی
اونکه رفت لباس عوض کنه منم رفتم آشپزخونه یه چیزی بخورم
خیلی گشنم بود من نمی دونم فرشته کی می خواست آشپزی یاد بگیره
*محمد*
یکم دستام لرزید ولی دکتر اشاره می کرد ادامه بدم
- درد داری محمد
- نه خسته شدم
- کافیه می تونی بلند شی
نشستم شیشه آب رو داد دستم
- از روز اولم قوی تر شدی ماشالله پسر
بلند شدم رفتیم طرف استخر
- آقای محتشم بخاطر من از کار وزندگی افتادین
- تو هم مثله پسر منی بعدم من مزد دستمو می گیرم چطور اینو میگی
- خودتونم می دونید زحمتاتون بیشتر از یه پزشک بود
- همینکه می بینم خوب شدی برای من کافیه
رفتم تو استخر باید راه می رفتم روزای اولش خیلی برام سخت بود ولی الان نه مثله همه تنم سالم شده بود وپاهام دیگه مشکلی نداشت تا وسط استخر رفتم
- شنا کن محمد
شنا کردم دیگه شنا کردن برام عادی شده بود هیچ دردی نداشتم تا وقتی دکتر گفت بیام بیرون شنا می کردم ولذت می بردم
اومدم بیرون
- چطوری محمد
برگشتم امیدبود یکی از پسرایی که پایه ای هر جشن وخرابکاری یا بهتر بگم کثافت کاری بود
- خوبم
- از شراره چه خبر
- مرد
- دیشب مهمونی بود کجا مرده
خیلی هم سر حال بود
هیچی نگفتم بهش
- محمد بزار به چیزی بگم
- محمد اونوقت ها مرد
- مهمه پسر
- برای من مهم نیست برو
- هر جور راحتی
دکتر محتشم امروز آخرین روزی بود که کارشو انجام می داد ازم خدا حافظی کرد ورفت منم رفتم لباس بپوشم امید نگام می کرد توجه نکردم رفتم لباس پوشیدم ورفتم خونه ماشینو تو حیاط پارک کردم ورفتم داخل کسی نبود طبق معمول رفتم بالا فرشته رو تو اتاق خواب پیدا کردم داشت موهاش حالت می داد
- جایی میری .
- نه
- برای منه
لبخند زد لباسش تا رو زانو بود ولی یکم رفته بود بالا احساس می کردم فرشته تپلی تر شده یعنی بالغتر شده بود سرمو تکون دادم افکارم بهم بریزه دلم نمی خواست تو خونه بمونم اونم با وجود فرشته که منو به خودش جذب می کرد می ترسیدم بهش نزدیک بشم هنوزم از نظر خودم زود بود
- شام بریم بیرون
بلند شد اومد طرفم اشتباه نمی کردم انگار تا حالا کور بودم نمی دیدمش
- میشه بریم خونه بابا اینا
- باشه
- محمد
- جانم
- چرا روتو بر می گردونی
- نه عزیزم
نگاش کردم لبخند زد خدا لعنتت کنه دختر چرا با یه آرایش کوچلو انقدر عوض می شد مژه هاشو ریمل زده بود ولبای قلوه ای خوش حالتشو صورتی کرده بود
- اینجوری نری بیرون
اخم کرد گفت : محمد من که آرایش نمی کنم
- خوب اینم انجام نده
چشای درشتش تا حد ممکن باز شد وگفت : حتا تو خونه
خندیدم وگفتم : نه ...مامان اینا کو نبودن
- بیرونن .نمی دونم کجا
- چرا ناراحت شدی
رفت دستمال برداشت لباشو پاک کرد اوه اوه خانم عصبانی شده بود تا خواست بره بیرون از پشت بغلش کردم وگفتم : خانم قهر قهرو نه من یعنی نه اشکال نداره هر رنگی دوست داری تو خونه بزن
- حتا قرمز
اخم کردم مظلوم نگام کرد چقدرم شیطنت می کرد می دونست من رنگ قرمز دوست دارم
بدو بدو لباس بپوش تا کار ندادی دستم
- چی
- هیچی هر کاری کنی آخرش خنگی
اونکه رفت لباس عوض کنه منم رفتم آشپزخونه یه چیزی بخورم
خیلی گشنم بود من نمی دونم فرشته کی می خواست آشپزی یاد بگیره
۶.۸k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.