عاشقانه
ترسِ آن دارم که اشکم مُشت غم را وا کند
رازِ عشقِ بسته را وردِ لبِ شیدا کند
شُهره گرداند دمی در کوچه های بی کسی
سیل و طوفانی بپا ، خون بر دل دریا کند
سِرّ و اسرارم برون و بیرقِ ماتم بپا
خنده های ریز لب ، در هر گذر حاشا کند
ترسِ آن دارم بپیچد بُغضِ آتش در گلو
شُعله ها گیرد به دامان عاشقی رسوا کند
سائل کوی رقیبان گردم و ساحل نشین
جُمله ی سِرّ نهان را در جهان افشا کند
شُهره ی شهری شوم شب در شمارِ عاشقان
قصّه ی عشقِ درون بر کودکان نجوا کند
چشمِ نازک بین سیّد پرده ها دارد ولی
ترس آن دارم که اشکم مُشتِ غم را وا کند
رازِ عشقِ بسته را وردِ لبِ شیدا کند
شُهره گرداند دمی در کوچه های بی کسی
سیل و طوفانی بپا ، خون بر دل دریا کند
سِرّ و اسرارم برون و بیرقِ ماتم بپا
خنده های ریز لب ، در هر گذر حاشا کند
ترسِ آن دارم بپیچد بُغضِ آتش در گلو
شُعله ها گیرد به دامان عاشقی رسوا کند
سائل کوی رقیبان گردم و ساحل نشین
جُمله ی سِرّ نهان را در جهان افشا کند
شُهره ی شهری شوم شب در شمارِ عاشقان
قصّه ی عشقِ درون بر کودکان نجوا کند
چشمِ نازک بین سیّد پرده ها دارد ولی
ترس آن دارم که اشکم مُشتِ غم را وا کند
۱۰.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.