اشک حسرت پارت ۱۵۸
#اشک حسرت #پارت ۱۵۸
سعید :
عقل ومنطق این وسط نمی تونست تصمیم بگیره چی خوبه چی بده واسه همین بی خیال شدم وبه فروشنده گفتم : همین رو می خوام برام بسته بندی کنید
بعدم حساب کردم وجعبه ای بسته بندی شده رو برداشتم وگذاشتم تو ماشینم سر راه واسه بچه ها تنقلات خریدم ورفتم خونه ای امید زنگ زدم ومنتظر موندم ولی انگار کسی خونه نبود برگشتم برم دیدم هدیه وآسمان دارن میان طرف خونه کنار ماشینم وایسادم تا وقتی اومدن سلام کردم هدیه بغلم کردوبوسیدم ولی اون جوابمو نداد وکلید انداخت ورفت تو خونه
هدیه : چش شد چرا جوابتو نداد
- نمی دونم می خواستم بیام پیش بچه ها ولی نیام بهتره ..
اینا رو واسه بچه ها خریدم
هدیه : مرسی داداش ..سهیل اینا اومدن
- اره دیشب اومدن ...هدیه
هدیه : جونم داداش
- ...هیچی بی خیال عصرت بخیر
هدیه هاج واج نگاهم می کردسوار ماشینم شدم وراه افتادم
- دیدی سعیددیدی باختی دیدی نتونستی کاری کنی بازم از دستش بده
عصبی بودم از دست خودم یه سیگار روشن کردم موبایلم زنگ خورد بهش نگاه کردم هدیه بود متعجب برداشتم وجواب دادم
- جونم هدیه...
هدیه: سعید برگرد آسمان حالش خوب نیست
- چیییی
نمی دونم چطور برگشتم خونه ای هدیه خودش در رو برام باز کرد رفتیم تو اتاق آسمان رو تختش دراز کشیده بود واصلا رنگ به رو نداشت خیلی ترسیده بودم
- چش شده هدیه
هدیه با رنگی پریده گفت : نمی دونم صداش می کنم فقط ناله می کنه
بغلش کردم موهاش بلند بودوباز
- موهاش رو ببند هدیه
آرمیس داشت گریه می کرد هدیه بغلش کرد موهای آسمان رو جم کردم وشالشو انداختم رو سرش با دستاش محکم گرفتم بود
- آسمان ...یه چیزی بگو چت شده آخه
دستاشو باز کردم وبغلش کردم گرفتش بودم رو دستام چقدر سبک بود نمی دونم چطور وکی گذاشتمش تو ماشینم هدیه گفت امید رو می فرسته پیشمون وخودش پیش بچه ها موند به اولین بیمارستانی که رسیدم توقف کردم ورفتم به پرستارها گفتم اومدن آسمان رو بردن خیلی عصبی بودم انقدر منتظر موندم تا وقتی گفتن می تونم ببینمش وحالش بهتر شده پرده رو کنار زدم ورفتم بالای سرش چشاش بسته بود ورنگش صورتش پریده بود اگه من مقصر این حالش باشم چی؟
چشاش رو باز کردوبا دیدنم چشاش پر اشک شد
- خوبی آسمان چرا یهو حالت بد شد...آسمان
روشو برگردوند وآروم اشک می ریخت کلافه شدم
- آسمان ...
آسمان با صدای پر بغضش گفت : تو چرا اینجایی برو
- حالت بد شد هدیه زنگ زد بهم آوردمت
اینجا
آسمان : آرمیس
- پیش هدیه است گفت امید رو می فرسته نمی دونم چرا نیومد
آسمان : تو کار داری برو
با طعنه این حرفو زد لبخند زدم وگفتم : فعلا هستم اگه تو دوست داشته باشی میرم
سعید :
عقل ومنطق این وسط نمی تونست تصمیم بگیره چی خوبه چی بده واسه همین بی خیال شدم وبه فروشنده گفتم : همین رو می خوام برام بسته بندی کنید
بعدم حساب کردم وجعبه ای بسته بندی شده رو برداشتم وگذاشتم تو ماشینم سر راه واسه بچه ها تنقلات خریدم ورفتم خونه ای امید زنگ زدم ومنتظر موندم ولی انگار کسی خونه نبود برگشتم برم دیدم هدیه وآسمان دارن میان طرف خونه کنار ماشینم وایسادم تا وقتی اومدن سلام کردم هدیه بغلم کردوبوسیدم ولی اون جوابمو نداد وکلید انداخت ورفت تو خونه
هدیه : چش شد چرا جوابتو نداد
- نمی دونم می خواستم بیام پیش بچه ها ولی نیام بهتره ..
اینا رو واسه بچه ها خریدم
هدیه : مرسی داداش ..سهیل اینا اومدن
- اره دیشب اومدن ...هدیه
هدیه : جونم داداش
- ...هیچی بی خیال عصرت بخیر
هدیه هاج واج نگاهم می کردسوار ماشینم شدم وراه افتادم
- دیدی سعیددیدی باختی دیدی نتونستی کاری کنی بازم از دستش بده
عصبی بودم از دست خودم یه سیگار روشن کردم موبایلم زنگ خورد بهش نگاه کردم هدیه بود متعجب برداشتم وجواب دادم
- جونم هدیه...
هدیه: سعید برگرد آسمان حالش خوب نیست
- چیییی
نمی دونم چطور برگشتم خونه ای هدیه خودش در رو برام باز کرد رفتیم تو اتاق آسمان رو تختش دراز کشیده بود واصلا رنگ به رو نداشت خیلی ترسیده بودم
- چش شده هدیه
هدیه با رنگی پریده گفت : نمی دونم صداش می کنم فقط ناله می کنه
بغلش کردم موهاش بلند بودوباز
- موهاش رو ببند هدیه
آرمیس داشت گریه می کرد هدیه بغلش کرد موهای آسمان رو جم کردم وشالشو انداختم رو سرش با دستاش محکم گرفتم بود
- آسمان ...یه چیزی بگو چت شده آخه
دستاشو باز کردم وبغلش کردم گرفتش بودم رو دستام چقدر سبک بود نمی دونم چطور وکی گذاشتمش تو ماشینم هدیه گفت امید رو می فرسته پیشمون وخودش پیش بچه ها موند به اولین بیمارستانی که رسیدم توقف کردم ورفتم به پرستارها گفتم اومدن آسمان رو بردن خیلی عصبی بودم انقدر منتظر موندم تا وقتی گفتن می تونم ببینمش وحالش بهتر شده پرده رو کنار زدم ورفتم بالای سرش چشاش بسته بود ورنگش صورتش پریده بود اگه من مقصر این حالش باشم چی؟
چشاش رو باز کردوبا دیدنم چشاش پر اشک شد
- خوبی آسمان چرا یهو حالت بد شد...آسمان
روشو برگردوند وآروم اشک می ریخت کلافه شدم
- آسمان ...
آسمان با صدای پر بغضش گفت : تو چرا اینجایی برو
- حالت بد شد هدیه زنگ زد بهم آوردمت
اینجا
آسمان : آرمیس
- پیش هدیه است گفت امید رو می فرسته نمی دونم چرا نیومد
آسمان : تو کار داری برو
با طعنه این حرفو زد لبخند زدم وگفتم : فعلا هستم اگه تو دوست داشته باشی میرم
۱۷.۴k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.