عشق بی انتها پارت آخر بخش دوم
#بوساگ
همه کادوهاشونو دادن تهیونگ:یه دستبند برام آورده بود من:واو چه خوشگله تهیونگ:قابل شمارو من:اینه چشام ازش مراقبت میکنم جیمین:یه لیوان خوشگل یونگی:من یونگی یه عروسک خرسی بهم داد من:وویی مرسی یونگی:خواهش میکنم بقیه کادوهاشونو دادن حالا نوبت کادوی جونگ کوک بود کوک:اهم خوب موبت منه خانوم بوساگ من به شما پول میدم من:وات😐 کوک:شوخی کردم بخندیم منو بقیه:ههههههه خندیدیم شوخی باحالی بود کوک:اولین کادومو میدم یه جعبه دراز مشکی در آورد توشو باز کرد وایی تو جعبه یه گردنبند خوشگل بود کوک:برگرد تهیونگ و بقیه:واو برگشتم کوک:موهاتو بده کنار من:باشه موهامو دادم کنار گردنبندو بست به گردنم و برگشتم کوک:چه قدر بهت میاد همه دست زدن کوک:صبر کنید صبر کنید من:مگه بازم کادو داری کوک:هوم کادو اصلی رفت سراغ جیب کتش یه جعبه مشکی رنگ از تو جیبش رد آورد مکعبی کوچیک دستمو گذاشتم رو دهنم من:جونگ کوک جلوم زانو زد بقیه و من:😮 در جعبرو باز کرد کوک:بوساگ این افتخارو به من میدی که توهم سختی ها کنارم باشی تو خندهات کنارت باشم حتی تو گریه هرچند گفتم اشکتو در نمیارم ولی فقط میخوام تا آخر عمر باهام بمونی با من ازدواج میکنی با خنده و اشک تو چشام سرمو به نشونه ی تاکید تکون دادم من:چرا که نه آره انگوشترمو دستم کرد و همون دستمو گرفت و پاشد بقیه:ببوسش ببوسش ببوسش من:خیله خوب یه قدم بهم نزدیک شد صورتشو نزدیک لبام کرد و لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد یه دقیقه بدون چیزی بعد جدا شد پسرا:هوووورررراااااااااا تهیونگ اومد جلو یدونه زد پشت کمر جونگ کوک گفت تهیونگ:پسر گل کاشتی اشکمون در اومد نگاه دستمال کاغدیه تو دستمو نگاه کردم دیدم دستمال کاغذی پاره پورس من:واو تهیونگ تو اندازه ی یه سیل گریه کردی تهیونگ:جونگ کوک اگه ببینم بوساگو ازیت کردی خودم به شخصه جرت میدم کوک:هوشش زنه منه ها تهیونگ:بشین بابا هر وقت ازدواج کردید اون موقع زنم زنم کن کوک:میزنمت تهیونگا من:خیله خوب بسه دعوا نکنید تهیونگ داداشم کوک بهم قول داده منو ازیت نمیکنه کوک:هوم بخور تهیونگ:خیله خوب توهم ایشش تولد تموم شد و رفتیم
(یک ماه بعد)
با جونگ کوک ازدواج کردم یه ماه الان صبحا یه جوریم همش حال تحوو دارم پاشدم یه روز صبح خودم تنهایی رفتم دکتر رفتم آزمایش دادم ذرمایشو که آوردن دکتر گفت:خانوم تبریک میگم شما یک ماه حامله اید من:نه واقعا دکتر:بله تبریک میگم رفتم خونه انگار کوک بیدار بود با بوی صبحونه دوباره رفتم تو دسشویی بالا آوردم کوک:عزیزم حالت خوبه در و باز کردم اومدم بیرون من:خوبم عمرم من:جونگ کوک بگم کجا بودم کوک:بگو من:خوب ام چجوری بگم قول بده هیجانی نشی کوک:بگو بوساگ فوضول مرگ شدم من:باشه میگم خوب من امروز رفته بودم دکتر
همه کادوهاشونو دادن تهیونگ:یه دستبند برام آورده بود من:واو چه خوشگله تهیونگ:قابل شمارو من:اینه چشام ازش مراقبت میکنم جیمین:یه لیوان خوشگل یونگی:من یونگی یه عروسک خرسی بهم داد من:وویی مرسی یونگی:خواهش میکنم بقیه کادوهاشونو دادن حالا نوبت کادوی جونگ کوک بود کوک:اهم خوب موبت منه خانوم بوساگ من به شما پول میدم من:وات😐 کوک:شوخی کردم بخندیم منو بقیه:ههههههه خندیدیم شوخی باحالی بود کوک:اولین کادومو میدم یه جعبه دراز مشکی در آورد توشو باز کرد وایی تو جعبه یه گردنبند خوشگل بود کوک:برگرد تهیونگ و بقیه:واو برگشتم کوک:موهاتو بده کنار من:باشه موهامو دادم کنار گردنبندو بست به گردنم و برگشتم کوک:چه قدر بهت میاد همه دست زدن کوک:صبر کنید صبر کنید من:مگه بازم کادو داری کوک:هوم کادو اصلی رفت سراغ جیب کتش یه جعبه مشکی رنگ از تو جیبش رد آورد مکعبی کوچیک دستمو گذاشتم رو دهنم من:جونگ کوک جلوم زانو زد بقیه و من:😮 در جعبرو باز کرد کوک:بوساگ این افتخارو به من میدی که توهم سختی ها کنارم باشی تو خندهات کنارت باشم حتی تو گریه هرچند گفتم اشکتو در نمیارم ولی فقط میخوام تا آخر عمر باهام بمونی با من ازدواج میکنی با خنده و اشک تو چشام سرمو به نشونه ی تاکید تکون دادم من:چرا که نه آره انگوشترمو دستم کرد و همون دستمو گرفت و پاشد بقیه:ببوسش ببوسش ببوسش من:خیله خوب یه قدم بهم نزدیک شد صورتشو نزدیک لبام کرد و لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد یه دقیقه بدون چیزی بعد جدا شد پسرا:هوووورررراااااااااا تهیونگ اومد جلو یدونه زد پشت کمر جونگ کوک گفت تهیونگ:پسر گل کاشتی اشکمون در اومد نگاه دستمال کاغدیه تو دستمو نگاه کردم دیدم دستمال کاغذی پاره پورس من:واو تهیونگ تو اندازه ی یه سیل گریه کردی تهیونگ:جونگ کوک اگه ببینم بوساگو ازیت کردی خودم به شخصه جرت میدم کوک:هوشش زنه منه ها تهیونگ:بشین بابا هر وقت ازدواج کردید اون موقع زنم زنم کن کوک:میزنمت تهیونگا من:خیله خوب بسه دعوا نکنید تهیونگ داداشم کوک بهم قول داده منو ازیت نمیکنه کوک:هوم بخور تهیونگ:خیله خوب توهم ایشش تولد تموم شد و رفتیم
(یک ماه بعد)
با جونگ کوک ازدواج کردم یه ماه الان صبحا یه جوریم همش حال تحوو دارم پاشدم یه روز صبح خودم تنهایی رفتم دکتر رفتم آزمایش دادم ذرمایشو که آوردن دکتر گفت:خانوم تبریک میگم شما یک ماه حامله اید من:نه واقعا دکتر:بله تبریک میگم رفتم خونه انگار کوک بیدار بود با بوی صبحونه دوباره رفتم تو دسشویی بالا آوردم کوک:عزیزم حالت خوبه در و باز کردم اومدم بیرون من:خوبم عمرم من:جونگ کوک بگم کجا بودم کوک:بگو من:خوب ام چجوری بگم قول بده هیجانی نشی کوک:بگو بوساگ فوضول مرگ شدم من:باشه میگم خوب من امروز رفته بودم دکتر
۲۲.۱k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.