عاشقانه
او دلبر و معشوق من ، بر من نمی دارد ستم
گر من کنم گردنکشی ، او می کند بر من کرم
او می دهد پیغام را ، بر من نماید دام را
تا آن که ترساند مرا ، آنگه دهد بر من نعم
تلخی هجران مرا ، شیرین نماید وصل او
ترسی ندارم زان که او ، هم داور است و هم حکم
گفتم زکارم مانده ام ، رنجور و هم درمانده ام
دیدم گره بگشوده او ، آمد به نزدم آن صنم
گفتم نشاید درسرا ، هم شاه باشد هم گدا
گفتا که آن دلبر منم ، نزدیک تر از سر منم
رو ترک مکر و رنگ کن ، رو سوی ما آهنگ کن
بنگر حبیب تو منم ، آن وحده الا منم
گر من کنم گردنکشی ، او می کند بر من کرم
او می دهد پیغام را ، بر من نماید دام را
تا آن که ترساند مرا ، آنگه دهد بر من نعم
تلخی هجران مرا ، شیرین نماید وصل او
ترسی ندارم زان که او ، هم داور است و هم حکم
گفتم زکارم مانده ام ، رنجور و هم درمانده ام
دیدم گره بگشوده او ، آمد به نزدم آن صنم
گفتم نشاید درسرا ، هم شاه باشد هم گدا
گفتا که آن دلبر منم ، نزدیک تر از سر منم
رو ترک مکر و رنگ کن ، رو سوی ما آهنگ کن
بنگر حبیب تو منم ، آن وحده الا منم
۷.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.