شب گذشت و تب گذشت و عمر رفته برنگشت!
شب گذشت و تب گذشت و عمر رفته برنگشت
نو بهاری تازه آمد داغ لاله تازه گشت
نم نم باران غباران هوارو شسته بود
با نم شبنم پر پروانه ها آغشته بود
بر حریر خاطره دست توان سرنوشت
خاطرات تلخ و شیرین را کنار هم نوشت
تا نوشت از راه رسیدم راه خود بیراهه دیدم
با همه بشکسته بالی سر به زیر پر کشیدم
افتاده بر بندم من اسیرم من اسیر
وامانده در راهم ای خدا دستم بگیر دستم بگیر
کشتی توانم را ای روزگار ای روزگار
وامانده در راهم ای خدا دستم بگیر دستم بگیر
دست فرمان طبیعت پشت من را با حقیقت
با همه نامهربانی میدهد بر من نصیحت..
نو بهاری تازه آمد داغ لاله تازه گشت
نم نم باران غباران هوارو شسته بود
با نم شبنم پر پروانه ها آغشته بود
بر حریر خاطره دست توان سرنوشت
خاطرات تلخ و شیرین را کنار هم نوشت
تا نوشت از راه رسیدم راه خود بیراهه دیدم
با همه بشکسته بالی سر به زیر پر کشیدم
افتاده بر بندم من اسیرم من اسیر
وامانده در راهم ای خدا دستم بگیر دستم بگیر
کشتی توانم را ای روزگار ای روزگار
وامانده در راهم ای خدا دستم بگیر دستم بگیر
دست فرمان طبیعت پشت من را با حقیقت
با همه نامهربانی میدهد بر من نصیحت..
۵.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.