name:i will see u...
part:2
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد: باش
شروع به پوست گرفتن هویج کرد اما با صدای جیغ یونگها هردوشون سریع سمت اتاق یونگها و کیونگ دوییدن.
ا.ت سریع داخل اتاق رفت و سمت یونگها دویید که چطوری از شدت گریه قرمز شده. جلوش زانو د و اخم هاش رو توی هم کشید. دستش رو کنار گونه یونگها گذاشت..
ا.ت: چیشده...یونگها گریه نکن...بیا
ا.ت اروم یونگها رو بغل کرد و موهاش رو نوازش کرد.
از گوشه نشستن کیونگ میشد فهمید گریه یونگها تقسیر کیونگ بوده پس جیهوپ با عصبانیت سمت کیونگ رفت و بالا سرش ایستاد و گفت: چیکارش کردی؟؟؟؟
کیونگ با ترس نگاهی به پدرش کرد و با لکنت گفت: ه..هیچ..چی...
جیهوپ نفس عمیقی کشید و ادامه داد: دروغ نگو
کیونگ از ترس شروع به گریه کرد و با لکنت بیشتر گفت: ب..به خدا...هیچ...چی
با قطع شدن صدای یونگها،ا.ت سمت جیهوپ رفت و اروم عقب کشیدش
ا.ت: ولش کن...اشکالی نداره... اون کاری نکرده
جیهوپ نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت..
ا.ت کنار کیونگ نشست و اروم موهاش رو نوازش کرد.
«شب»
توی خواب عرق زیادی کرده بود و هر چند ثانیه یه بار تکون میخورد انگار تخت خوابش براش قبرش بود. دلش میخواست همون لحظه از همون خواب بلند شه . بدترین خاطره عمرش داشت تکرار میشد.نفس تنگ شده و به شمره افتاده بود و باعث شد جیهوپ از خواب بیدار شه...
.
.
.
.
#سناریو
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد: باش
شروع به پوست گرفتن هویج کرد اما با صدای جیغ یونگها هردوشون سریع سمت اتاق یونگها و کیونگ دوییدن.
ا.ت سریع داخل اتاق رفت و سمت یونگها دویید که چطوری از شدت گریه قرمز شده. جلوش زانو د و اخم هاش رو توی هم کشید. دستش رو کنار گونه یونگها گذاشت..
ا.ت: چیشده...یونگها گریه نکن...بیا
ا.ت اروم یونگها رو بغل کرد و موهاش رو نوازش کرد.
از گوشه نشستن کیونگ میشد فهمید گریه یونگها تقسیر کیونگ بوده پس جیهوپ با عصبانیت سمت کیونگ رفت و بالا سرش ایستاد و گفت: چیکارش کردی؟؟؟؟
کیونگ با ترس نگاهی به پدرش کرد و با لکنت گفت: ه..هیچ..چی...
جیهوپ نفس عمیقی کشید و ادامه داد: دروغ نگو
کیونگ از ترس شروع به گریه کرد و با لکنت بیشتر گفت: ب..به خدا...هیچ...چی
با قطع شدن صدای یونگها،ا.ت سمت جیهوپ رفت و اروم عقب کشیدش
ا.ت: ولش کن...اشکالی نداره... اون کاری نکرده
جیهوپ نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت..
ا.ت کنار کیونگ نشست و اروم موهاش رو نوازش کرد.
«شب»
توی خواب عرق زیادی کرده بود و هر چند ثانیه یه بار تکون میخورد انگار تخت خوابش براش قبرش بود. دلش میخواست همون لحظه از همون خواب بلند شه . بدترین خاطره عمرش داشت تکرار میشد.نفس تنگ شده و به شمره افتاده بود و باعث شد جیهوپ از خواب بیدار شه...
.
.
.
.
#سناریو
۱۶.۱k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.