بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطره اے زیبا از شهید مدافع حــــــــــرم جاویدالاثر
" مجید قربانخانی..."
همیشه دوست داشت پلیس شود...
مجید پسر شروشور محله بود که دوست دوست داشت یپلیس شود. دوست داشت بیسیم داشته باشد. دوست داشت قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. از بس که مهربون بود...
مادرشهید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم...
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود...
بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم: این را بگیر و دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود...
شهادت بی قرارهای گنه کاااار صلوات...
خاطره اے زیبا از شهید مدافع حــــــــــرم جاویدالاثر
" مجید قربانخانی..."
همیشه دوست داشت پلیس شود...
مجید پسر شروشور محله بود که دوست دوست داشت یپلیس شود. دوست داشت بیسیم داشته باشد. دوست داشت قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. از بس که مهربون بود...
مادرشهید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم...
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود...
بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم: این را بگیر و دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود...
شهادت بی قرارهای گنه کاااار صلوات...
۲.۵k
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.