فرشته کوچولوم فصل دوم
پارت دوم 🦋🦋
وقتی که ی پسر کوچولو بودم ازم چیزی گرفته میشد و دیگه اونو بهم پس نمیدادن شروع می کردم به گریه کردن چون با گریه کردن
ممکن بود اون وسیله دوباره بهم پس داده بشه حتی اگه خراب هم شده باشه
و الان هم همون حس رو دارم کلی گریه می کنم
و فریاد میکشم
ولی هیچکس بهم اون چیزی که سرش کلی گریه کردم رو پس نمیده
لیانا دقیقا همون شخصه
اخرین دکمه لباسم رو بستم
و در اتاق رو باز کردم
به سمت پایین قدم برداشتم
دیدم هیونگ با رومنا سره میز نشستن وقتی منو دیدن صبح بخیر گفتن
رفتم و نشستم
ته... چشمم روشن کی ازدواج کردی
اووو شت
کوک.. به کل فراموش کرده بودم هیونگ معذرت
رومنا عین خیالش نبود و مثل خر داشت صبحونه کوف میکرد
از جام بلند شدم
خب دیگه من برم خدافظ
رومنا.... اوم بای
ته..فعلا
جناب ایکو از سرکار برگشتم حرف مهمی دارم باهات منتظر باش
ته.. اوم خب خب
سوار ماشین شدم میخوام راجب همون تماس باهاش صحبت کنم
ماشین رو روشن کردم و به سمت شرکت راه افتادم
...
وارد شرکت شدم با هانبینی که رو صندلیم ولو شده بود وایستادم سرش تو گوشی بود
هیی پاشو
تا منو دید مثل باد از جاش پرید بیرون
هانبین... یاا کوک شییی
کوک.. باز چت شده
هانبین... اگه بهت بگم باورت نمیشه
کوک... بگو
هانبین... اهم بلاخره پسر جذابی که جلوت وایستاده رل زده
کوک.. همین
هانبین.. اهم اره
کوک.. چیز جدیدی نبود والا
هانبین.. گگگ
شرطا
۴۵لایک
۵۰ کامنت
هرچقدر زودتر برسن منم زود میزارم
راستی کامنت تکراری هم گذاشته نشه 🦋🦋
وقتی که ی پسر کوچولو بودم ازم چیزی گرفته میشد و دیگه اونو بهم پس نمیدادن شروع می کردم به گریه کردن چون با گریه کردن
ممکن بود اون وسیله دوباره بهم پس داده بشه حتی اگه خراب هم شده باشه
و الان هم همون حس رو دارم کلی گریه می کنم
و فریاد میکشم
ولی هیچکس بهم اون چیزی که سرش کلی گریه کردم رو پس نمیده
لیانا دقیقا همون شخصه
اخرین دکمه لباسم رو بستم
و در اتاق رو باز کردم
به سمت پایین قدم برداشتم
دیدم هیونگ با رومنا سره میز نشستن وقتی منو دیدن صبح بخیر گفتن
رفتم و نشستم
ته... چشمم روشن کی ازدواج کردی
اووو شت
کوک.. به کل فراموش کرده بودم هیونگ معذرت
رومنا عین خیالش نبود و مثل خر داشت صبحونه کوف میکرد
از جام بلند شدم
خب دیگه من برم خدافظ
رومنا.... اوم بای
ته..فعلا
جناب ایکو از سرکار برگشتم حرف مهمی دارم باهات منتظر باش
ته.. اوم خب خب
سوار ماشین شدم میخوام راجب همون تماس باهاش صحبت کنم
ماشین رو روشن کردم و به سمت شرکت راه افتادم
...
وارد شرکت شدم با هانبینی که رو صندلیم ولو شده بود وایستادم سرش تو گوشی بود
هیی پاشو
تا منو دید مثل باد از جاش پرید بیرون
هانبین... یاا کوک شییی
کوک.. باز چت شده
هانبین... اگه بهت بگم باورت نمیشه
کوک... بگو
هانبین... اهم بلاخره پسر جذابی که جلوت وایستاده رل زده
کوک.. همین
هانبین.. اهم اره
کوک.. چیز جدیدی نبود والا
هانبین.. گگگ
شرطا
۴۵لایک
۵۰ کامنت
هرچقدر زودتر برسن منم زود میزارم
راستی کامنت تکراری هم گذاشته نشه 🦋🦋
۲.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.