عاشقانه
باز هم شب شد و سر گردانیم
خیره بر ماه ؛ چه بی سامانیم
میشد از حالِ بدم درک کنی
خاکِ خشکی ، عطشِ بارانیم
همه پژمرده در این آبادی
مردُمانی به نظر خندانیم
گاه آرام و کمی دل نگران
از جهان بی خبر و حیرانیم
درد داریم ؛ خدایا زجهان
بغض تلخیم ؛ ز غم گریانیم
نیمه شبها همه در تنهایی
درد مندیم و پیِ درمانیم
انتها را چه کسی میداند
ما که دیباچه ی هر طوفانیم
خیره بر ماه ؛ چه بی سامانیم
میشد از حالِ بدم درک کنی
خاکِ خشکی ، عطشِ بارانیم
همه پژمرده در این آبادی
مردُمانی به نظر خندانیم
گاه آرام و کمی دل نگران
از جهان بی خبر و حیرانیم
درد داریم ؛ خدایا زجهان
بغض تلخیم ؛ ز غم گریانیم
نیمه شبها همه در تنهایی
درد مندیم و پیِ درمانیم
انتها را چه کسی میداند
ما که دیباچه ی هر طوفانیم
۱۱.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱