اشعار کوتاهی از زانا کوردستانی
اشعار کوتاه زانا کوردستانی
(۱)
از خانهای که تو در آن
--نیستی!
و از پنجرههایی که بستهاند،
بیزارم!
(۲)
تو رسولِ "عشق" ی وُ
میان این قوم هوا پرست
--مطرود!
(۳)
تروریستها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو-اما؛
با دوریت
داری میکشیام!!
(۴)
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت،
چه لهجه ی غریبی دارد…
(۵)
اندیشهام،،،
پر است از روزنههایی که؛
سهم اندکام هستند،
از تمامِ روشنایی!
(۶)
باورم نمیشود،
غروبی ضخیم
در تنت رخنه کند.
***
تو که همیشه
همسایهی آفتاب بودی!
#زانا_کوردستانی
(۱)
از خانهای که تو در آن
--نیستی!
و از پنجرههایی که بستهاند،
بیزارم!
(۲)
تو رسولِ "عشق" ی وُ
میان این قوم هوا پرست
--مطرود!
(۳)
تروریستها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو-اما؛
با دوریت
داری میکشیام!!
(۴)
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت،
چه لهجه ی غریبی دارد…
(۵)
اندیشهام،،،
پر است از روزنههایی که؛
سهم اندکام هستند،
از تمامِ روشنایی!
(۶)
باورم نمیشود،
غروبی ضخیم
در تنت رخنه کند.
***
تو که همیشه
همسایهی آفتاب بودی!
#زانا_کوردستانی
۲.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.