حکیمی به دهی سفر کرد زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکی
حکیمی به دهی سفر کرد زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد.حکیم پذیرفت.کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانید گفت: این زن،هرزه است به خانهی او نروید حکیم گفت:یکی از دستانت را به من بده کدخدا یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.آنگاه حکیم گفت حالا کف بزن کدخدا گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند حکیم پاسخ داد:هیچ زنی نمی تواند به تنهایی هرزه باشد،مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند! به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!!
۱.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.