فیک جیهوپ پارت یک
من ا/ت هستم ۳۱ سالمه و 6 ساله که با جیهوپ ازدواج کردم پارسال باردار بودم و بچم و از دست دادم و دیگه بچه دار نمیشم جیهوپ عاشق بچه هاست و من نتونستم آرزوی پدر شدنش و براورده کنم
امروز چهارشنبه بود و امروز قرار نبود سرکار برم اما جیهوپ رفت سرکار. ساعت 8 پاشدم ودی دوش گرفتم خونه رو مرتب کردم و شروع به آشپزی کردن کردم یهو صدای در اومد ک فک کردم جیهوپ اما الان ساعت 12 ظهره و جیهوپ ساعت 2 بعد از ظهر برمیگشت
درو باز کردم که مادر جیهوپ بود
البته مادر خونده ش بود
علامت مادر هوپ &
* سلام مامان بفرمایید تو خیلی خوش اومدی
& مرسی دختر گلم
* ( رفتم آشپزخونه)
& دخترم چیزی نیار بشین میخوام باهات حرف بزنم
* او باشه
& عهم... چجوری بگم... خب
* راحت باشید
& خودت خوب میدونی که... که... پسرم چقد عاشق بچه هاست
ویو ا.ت : همین که اسم بچه رو آورد میدونستم میخواد چی بگه
* بله میدونم...
& اما تو... خب... تو بچه دار نمیشی.. اگه واقعا جیهوپ و دوس داری ولش کن تا به آرزوش برسه
* منظورتون از این حرف چیه؟
& مطمئنم فهمیدی که میخوام چی بگم.. ببین.. جیهوپ عاشق بچه هاست تو بچه دار نمیشی پس اگه واقعا بهش اهمیت میدی ازش دور شو یا واضح تر بگم طلاق بگیر.
ویم ا. ت: انگار قلبمو با تبر له کردن زنیکه عوضی... بغض گلوم و گرفت اما کنترل احساساتم دست خودمه تو درونم داغون شده بودم اما ظاهرم جوری نشون میداد ک یعنی حرفات به کلیه چپمه
* فک کنم شما خیلی بیشتر از جیهوپ عاشق بچه هستی جیهوپ تاحالا راجب این مسئله باهام حرف نزده
& شاید پیش تو نگه اما پیش من چرا میگه من مادرشم درد و دلاش پیش من نگه پیش کی بگه. ببخشید عروس گلم نمی تونستم پسرمو انقدر ناراحت و افسرده ببینم و باید باباش( پدر جیهوپ)هم نوه ش و ببینه
ویو ا. ت : سست شدم... حرفاش... یعنی جیهوپ... چجوری اون... اون.. کارو باهام.. کرد همچنان درون آشفته و ظاهر آروم می خواستم نشون بدم که اصلا برام مهم نیس البته میدونستم بعد رفتنش قراره چ گریه هایی بکنم
...
ادامه پارت بعد
امروز چهارشنبه بود و امروز قرار نبود سرکار برم اما جیهوپ رفت سرکار. ساعت 8 پاشدم ودی دوش گرفتم خونه رو مرتب کردم و شروع به آشپزی کردن کردم یهو صدای در اومد ک فک کردم جیهوپ اما الان ساعت 12 ظهره و جیهوپ ساعت 2 بعد از ظهر برمیگشت
درو باز کردم که مادر جیهوپ بود
البته مادر خونده ش بود
علامت مادر هوپ &
* سلام مامان بفرمایید تو خیلی خوش اومدی
& مرسی دختر گلم
* ( رفتم آشپزخونه)
& دخترم چیزی نیار بشین میخوام باهات حرف بزنم
* او باشه
& عهم... چجوری بگم... خب
* راحت باشید
& خودت خوب میدونی که... که... پسرم چقد عاشق بچه هاست
ویو ا.ت : همین که اسم بچه رو آورد میدونستم میخواد چی بگه
* بله میدونم...
& اما تو... خب... تو بچه دار نمیشی.. اگه واقعا جیهوپ و دوس داری ولش کن تا به آرزوش برسه
* منظورتون از این حرف چیه؟
& مطمئنم فهمیدی که میخوام چی بگم.. ببین.. جیهوپ عاشق بچه هاست تو بچه دار نمیشی پس اگه واقعا بهش اهمیت میدی ازش دور شو یا واضح تر بگم طلاق بگیر.
ویم ا. ت: انگار قلبمو با تبر له کردن زنیکه عوضی... بغض گلوم و گرفت اما کنترل احساساتم دست خودمه تو درونم داغون شده بودم اما ظاهرم جوری نشون میداد ک یعنی حرفات به کلیه چپمه
* فک کنم شما خیلی بیشتر از جیهوپ عاشق بچه هستی جیهوپ تاحالا راجب این مسئله باهام حرف نزده
& شاید پیش تو نگه اما پیش من چرا میگه من مادرشم درد و دلاش پیش من نگه پیش کی بگه. ببخشید عروس گلم نمی تونستم پسرمو انقدر ناراحت و افسرده ببینم و باید باباش( پدر جیهوپ)هم نوه ش و ببینه
ویو ا. ت : سست شدم... حرفاش... یعنی جیهوپ... چجوری اون... اون.. کارو باهام.. کرد همچنان درون آشفته و ظاهر آروم می خواستم نشون بدم که اصلا برام مهم نیس البته میدونستم بعد رفتنش قراره چ گریه هایی بکنم
...
ادامه پارت بعد
۲۱۵
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.