*شیرین*
*شیرین*
زنگ رو دوباره زدم در باز شد ایلیا بالبخند گفت : خوش اومدین بفرمایید
رفتیم داخل همه اومده بودن ما آخرین نفرات بودیم به همه سلام کردیم نفس ومریم رو بغل کردم وکنارشون نشستم بهاراز آشپزخونه اومد بیرون با دیدنم لبخند زد بلندشدم همدیگرو بوسیدیم
- بهاره کوچلو چطوره
بهار : خیلی دوس داشت بیادولی نمی شد دیگه
کنارمون نشست از هر دری حرف می زدیم یهو متوجه نفس شدم پیرهن مردونه تنشه
- این چیه نفس
نفس : لباسم بد بود پیرهن بردیا رو پوشیدم
پسرا داشتن پاستور بازی می کردن نیما مشروب آورده بود وبهشون تعارف کرد کسی دستشو پس نزد
نیما : خانم ها مگه مشروب می خورن
فرزام : نه بابا حالشون بد میشه
- مشروب چیه دیگه
نیما : شراب قرمزه بابا یه کوچلو می خوریم دیگه
محمود : نیما بیا جای من من اصلا از این بازی خوشم نمیاد
بچه ها مشروبشون رو که خوردن نفس لیوان ها رو برداشت وگفت : وقتی مهمونی می گیرید وخانمم هست مشروب آوردن کار درستی نیست .با شمام نیما
نیما : مگه ما بچه ایم برو برو غیبتت رو بکن
بهار : خودتون نشستین بازی کردن ما حوصلمون سر میره
بردیا لبخند زد وگفت : این دیگه کار محموده
همه از حرفش خندیدیم میوه برداشتم ومشغول خوردن شدم
نفس : راستی شیرین نمایشگاه چی شد ؟
- پانزده فروردین تا ۲۵ فروردین
مریم : بچه ها دوشب دیگه عیده
نفس : من که هیچی نخریدم
مریم : برای تعطیلات برنامه ای هم دارید
فرزام : چی می شنوم حرف از تعطیلات شد
محمود : راس میگه دیگه یه برنانه جور کنیم بریم جایی تفریح
نیما : شمال
بردیا : کیش
فرزام : ایول کیش موافقم
نیما : همه میرن شمال شما میرید جنوب
محمود : نمایشگاه شیرین فروردینه یه هفته میریم اونجا دیگه اینم شمال کیا موافقن
- همه موافقن دیگه من که عاشق کیشم
نیما : کیا موافق فیلم ترسناکن
نفس : من
- ای بمیری نفس ومن
قرار شد نیما فیلم بزاره همه نشستیم رو به روی تی وی نیما هم بلند وچراغ ها رو خاموش کرد هر چی می گفتم روشن بزارنشون کو گوش شنوا انقدر غرق فیلم شدیم من داشتم از ترس می مردم کلا از فیلم وحشدناک بدم میومد جریان فیلمه هم سریه دختره بود ومامانش یه چیزی همش دنبال دختره بود هر وقت نشون میدادش من از ترس بهار رو چنگ می زدم واون خندش می گرفت وسطای فیلم که حساس شد از ترس رفتم آب خوردم واومدم نشستم یهو همون چیز وحشدناکه پای دختره رو گرفت که من ناخوداگاه جیغ زدم وبهار رو بغل کردم ولی فکر کنم این بهار نبود وبرادرش بود خیلی خجالت کشیدم وازش فاصله گرفتم بهار کجا رفته بود چند دیقه بعد بهار اومد نشست دیگه تا اخر فیلم از ترس مرده بودم فیلمه دوساعت بود بعد از فیلم چراغ ها رو روشن کردن حالا همشون به من می خندیدن که رنگ به رو نداشتم بجز بردیا که گفت : این چیش خنده داره از ترس رنگش پریده بهار برام آب قند اورد هزار بار تو دلم به نیما فوش دادم
ایلیا : بچه ها شام چی سفارش بدم
فرزام : کباب
بقیه فسد فود رو انتخواب کردن وایلیا خودش سفارش دادبیست دیقه بعد پیک اومد وسفارشات رو آورد جیغ دخترا در اومد من یکی عاشق فسد فود بودم دور خوراکی ها نشستیم واقعا خوردن داشت
محمود : فسد فودش عالیه ایلیا
ایلیا : با دوستام همیشه می رفتم اونجا
نیما : منم همیشه بودم .فرزام تو چرا انقدر کباب دوستی
بردیا: کشته مارو دوست گرامی
نفس : خوبه نفسم بیشتر کباب دوسته خفه نشی شیرین
لقمه پرید تو گلوم
بهار : چی شد شیرین
محمود خندید وگفت : چیکار عشقم داری نوش جونت دایی جون
زنگ رو دوباره زدم در باز شد ایلیا بالبخند گفت : خوش اومدین بفرمایید
رفتیم داخل همه اومده بودن ما آخرین نفرات بودیم به همه سلام کردیم نفس ومریم رو بغل کردم وکنارشون نشستم بهاراز آشپزخونه اومد بیرون با دیدنم لبخند زد بلندشدم همدیگرو بوسیدیم
- بهاره کوچلو چطوره
بهار : خیلی دوس داشت بیادولی نمی شد دیگه
کنارمون نشست از هر دری حرف می زدیم یهو متوجه نفس شدم پیرهن مردونه تنشه
- این چیه نفس
نفس : لباسم بد بود پیرهن بردیا رو پوشیدم
پسرا داشتن پاستور بازی می کردن نیما مشروب آورده بود وبهشون تعارف کرد کسی دستشو پس نزد
نیما : خانم ها مگه مشروب می خورن
فرزام : نه بابا حالشون بد میشه
- مشروب چیه دیگه
نیما : شراب قرمزه بابا یه کوچلو می خوریم دیگه
محمود : نیما بیا جای من من اصلا از این بازی خوشم نمیاد
بچه ها مشروبشون رو که خوردن نفس لیوان ها رو برداشت وگفت : وقتی مهمونی می گیرید وخانمم هست مشروب آوردن کار درستی نیست .با شمام نیما
نیما : مگه ما بچه ایم برو برو غیبتت رو بکن
بهار : خودتون نشستین بازی کردن ما حوصلمون سر میره
بردیا لبخند زد وگفت : این دیگه کار محموده
همه از حرفش خندیدیم میوه برداشتم ومشغول خوردن شدم
نفس : راستی شیرین نمایشگاه چی شد ؟
- پانزده فروردین تا ۲۵ فروردین
مریم : بچه ها دوشب دیگه عیده
نفس : من که هیچی نخریدم
مریم : برای تعطیلات برنامه ای هم دارید
فرزام : چی می شنوم حرف از تعطیلات شد
محمود : راس میگه دیگه یه برنانه جور کنیم بریم جایی تفریح
نیما : شمال
بردیا : کیش
فرزام : ایول کیش موافقم
نیما : همه میرن شمال شما میرید جنوب
محمود : نمایشگاه شیرین فروردینه یه هفته میریم اونجا دیگه اینم شمال کیا موافقن
- همه موافقن دیگه من که عاشق کیشم
نیما : کیا موافق فیلم ترسناکن
نفس : من
- ای بمیری نفس ومن
قرار شد نیما فیلم بزاره همه نشستیم رو به روی تی وی نیما هم بلند وچراغ ها رو خاموش کرد هر چی می گفتم روشن بزارنشون کو گوش شنوا انقدر غرق فیلم شدیم من داشتم از ترس می مردم کلا از فیلم وحشدناک بدم میومد جریان فیلمه هم سریه دختره بود ومامانش یه چیزی همش دنبال دختره بود هر وقت نشون میدادش من از ترس بهار رو چنگ می زدم واون خندش می گرفت وسطای فیلم که حساس شد از ترس رفتم آب خوردم واومدم نشستم یهو همون چیز وحشدناکه پای دختره رو گرفت که من ناخوداگاه جیغ زدم وبهار رو بغل کردم ولی فکر کنم این بهار نبود وبرادرش بود خیلی خجالت کشیدم وازش فاصله گرفتم بهار کجا رفته بود چند دیقه بعد بهار اومد نشست دیگه تا اخر فیلم از ترس مرده بودم فیلمه دوساعت بود بعد از فیلم چراغ ها رو روشن کردن حالا همشون به من می خندیدن که رنگ به رو نداشتم بجز بردیا که گفت : این چیش خنده داره از ترس رنگش پریده بهار برام آب قند اورد هزار بار تو دلم به نیما فوش دادم
ایلیا : بچه ها شام چی سفارش بدم
فرزام : کباب
بقیه فسد فود رو انتخواب کردن وایلیا خودش سفارش دادبیست دیقه بعد پیک اومد وسفارشات رو آورد جیغ دخترا در اومد من یکی عاشق فسد فود بودم دور خوراکی ها نشستیم واقعا خوردن داشت
محمود : فسد فودش عالیه ایلیا
ایلیا : با دوستام همیشه می رفتم اونجا
نیما : منم همیشه بودم .فرزام تو چرا انقدر کباب دوستی
بردیا: کشته مارو دوست گرامی
نفس : خوبه نفسم بیشتر کباب دوسته خفه نشی شیرین
لقمه پرید تو گلوم
بهار : چی شد شیرین
محمود خندید وگفت : چیکار عشقم داری نوش جونت دایی جون
۸.۲k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.