عشق "رسوایی محض " است که حاشا نشود
عشق "رسوایی محض " است که حاشا نشود
عاشقی با " اگر و شاید و اما "نشود
شرط اول قدم آن است که "مجنون" باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود
"دیر اگر راه بیفتیم" ، به یوسف نرسیم!
سرِ بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این "حسِّ بلا تکلیفی" ست
لطف تو شاملم آیا بشود! یا نشود!!
من فقط رو در روی حرمت خم شده ام
کمرم "غیر درِ خانه ی تو " تا نشود
هر قَدَر باشد اگر دورِ "حریم" تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی وجانشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است؟!!!
قطره هیچست اگر"وصل" به دریانشود
مُرده را زنده کُنَد "خوابِ نسیم " حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود
" امن تر از حرمت " نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده درصحن تو،"پیدانشود"
بهتر از این ؟! ،،، که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
"نفس آخر " خود را بکِشد "پا نشود"
"دردهایم " به "تو" " نزدیک ترم " کرده طبیب
حرفم اینست که یک وقت "مداوانشود"!
عاشقی با " اگر و شاید و اما "نشود
شرط اول قدم آن است که "مجنون" باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود
"دیر اگر راه بیفتیم" ، به یوسف نرسیم!
سرِ بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این "حسِّ بلا تکلیفی" ست
لطف تو شاملم آیا بشود! یا نشود!!
من فقط رو در روی حرمت خم شده ام
کمرم "غیر درِ خانه ی تو " تا نشود
هر قَدَر باشد اگر دورِ "حریم" تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی وجانشود
بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است؟!!!
قطره هیچست اگر"وصل" به دریانشود
مُرده را زنده کُنَد "خوابِ نسیم " حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود
" امن تر از حرمت " نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده درصحن تو،"پیدانشود"
بهتر از این ؟! ،،، که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
"نفس آخر " خود را بکِشد "پا نشود"
"دردهایم " به "تو" " نزدیک ترم " کرده طبیب
حرفم اینست که یک وقت "مداوانشود"!
۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.