آمد آن لحظه که از عاشقی ات دل بکنم
آمد آن لحظه که از عاشقی ات دل بکنم
نیست دیگر نفس و بوی تو بر پیرهنم
دارد از بغض ، گلو ، در خفقان می ترکد
درد اندوه تو شد باعث شاعر شدنم !
رفتی و خانه ی احساس مرا سوخت غمت
از هجوم خفه ی خاطره ها می شکنم
سایه ای از تو به دیوار دلم جا مانده
اخرین پرده ی تنهایی تصویر ! منم
باغچه حالت دیوانگی ام را حس کرد ...
زرد شد مریم و غم ریخت درون بدنم
باد در گوش همه پنجره ها زمزمه کرد
داشت می گفت که از عاشقی ات دل بکنم
نیست دیگر نفس و بوی تو بر پیرهنم
دارد از بغض ، گلو ، در خفقان می ترکد
درد اندوه تو شد باعث شاعر شدنم !
رفتی و خانه ی احساس مرا سوخت غمت
از هجوم خفه ی خاطره ها می شکنم
سایه ای از تو به دیوار دلم جا مانده
اخرین پرده ی تنهایی تصویر ! منم
باغچه حالت دیوانگی ام را حس کرد ...
زرد شد مریم و غم ریخت درون بدنم
باد در گوش همه پنجره ها زمزمه کرد
داشت می گفت که از عاشقی ات دل بکنم
۶.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.