1 آورده اند که در روزگاران دور در سرزمین عربستان، امیری ب
#1 #آورده اند که در روزگاران دور در سرزمین عربستان، امیری بود که در بزرگواری معروف و آوازه ی شجاعت، سخاوت و مهمان نوازیش از شهر و دیارش گذشته بود.سفره اش همواره گسترده بود و هیچ نیازمندی از در خانه اش نا امید باز نمی گشت.
امیر در اداره ی امور قبیله اش استاد بود و منطقه ی حکومتش در میان اقوام عرب از آبادترین مناطق بود.اما در کنار این همه خوشبختی و رفاه، امیر از غمی بزرگ در رنج بود.او به سالهای پیری قدم گذاشته بود، در حالی که هنوز پسری نداشت تا به وجود او آرامش گیرد و این قدرت و حشمت را وارث باشد.امیر همچون صدفی آرزومند، چشم انتظار مروارید بود.غم نداشتن عصایی در پیری و یاوری در روزگار سختی آتش بر خرمن آرزوهایش میزد. برای رسیدن به این آرزو، امیر نذر ها کرد.فقیران را درم ها بخشید، یتیمان را نوازش کرد و در راه ماندگان را توشه ی سفر داد.سالهای زیادی از عمر امیر در نذر و نیاز سپری شد تا اینکه خدای بزرگ، در مقابل آن همه نیکی، انتظار و زاری امیر، مرواریدی به او عطا کرد و سنبله ی وجودش را دانه ای بخشید.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل هزار چندان
روشن گهری ز تابناکی
شب روز کن سرای خاکی
این نوزاد گل چهره، به سان گوهری تابناک، شب های تار امیر را روشنی بخشید.دل او از دیدن روی زیبای فرزند، مهمانسرای شادی شد.تا مدتها در خانه اش به روی همه باز بود و سفره اش همواره گسترده.
به دستور امیر، کودک دلبندش را به دامن دایه ای مهربان سپردند تا نهال وجود کودک را با شیره ی جان آبیاری کند. کودک چون لاله ای که با ریزش قطره های باران شکفته می شود، شکفت، برآمد و هرروز رعناتر و زیباتر گشت. دایه مهربان، با وفا و نیک سرشت بود. گوشت و پوست کودک، با خوردن شیر دایه، از همان آغاز با عشق و مهر و وفا در آمیخت. گویا هر قطره ی شیر دایه کلمه ای از عشق بود که در روح او ثبت می شد.
بیش از دو هفته از تولد نوزاد نگذشته بود که زیبایی چهره اش از ماه شب چهارده نیز پیشی گرفت. از این روی کودک را "قیس هنری" نامیدند.یعنی قیس زیبا و صاحب هنر.
از مه چو دو هفته بود رفته
شد ماه دو هفته بر دو هفته
شرط هنرش تمام کردند
قیس هنریش نام کردند
امیر در اداره ی امور قبیله اش استاد بود و منطقه ی حکومتش در میان اقوام عرب از آبادترین مناطق بود.اما در کنار این همه خوشبختی و رفاه، امیر از غمی بزرگ در رنج بود.او به سالهای پیری قدم گذاشته بود، در حالی که هنوز پسری نداشت تا به وجود او آرامش گیرد و این قدرت و حشمت را وارث باشد.امیر همچون صدفی آرزومند، چشم انتظار مروارید بود.غم نداشتن عصایی در پیری و یاوری در روزگار سختی آتش بر خرمن آرزوهایش میزد. برای رسیدن به این آرزو، امیر نذر ها کرد.فقیران را درم ها بخشید، یتیمان را نوازش کرد و در راه ماندگان را توشه ی سفر داد.سالهای زیادی از عمر امیر در نذر و نیاز سپری شد تا اینکه خدای بزرگ، در مقابل آن همه نیکی، انتظار و زاری امیر، مرواریدی به او عطا کرد و سنبله ی وجودش را دانه ای بخشید.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل هزار چندان
روشن گهری ز تابناکی
شب روز کن سرای خاکی
این نوزاد گل چهره، به سان گوهری تابناک، شب های تار امیر را روشنی بخشید.دل او از دیدن روی زیبای فرزند، مهمانسرای شادی شد.تا مدتها در خانه اش به روی همه باز بود و سفره اش همواره گسترده.
به دستور امیر، کودک دلبندش را به دامن دایه ای مهربان سپردند تا نهال وجود کودک را با شیره ی جان آبیاری کند. کودک چون لاله ای که با ریزش قطره های باران شکفته می شود، شکفت، برآمد و هرروز رعناتر و زیباتر گشت. دایه مهربان، با وفا و نیک سرشت بود. گوشت و پوست کودک، با خوردن شیر دایه، از همان آغاز با عشق و مهر و وفا در آمیخت. گویا هر قطره ی شیر دایه کلمه ای از عشق بود که در روح او ثبت می شد.
بیش از دو هفته از تولد نوزاد نگذشته بود که زیبایی چهره اش از ماه شب چهارده نیز پیشی گرفت. از این روی کودک را "قیس هنری" نامیدند.یعنی قیس زیبا و صاحب هنر.
از مه چو دو هفته بود رفته
شد ماه دو هفته بر دو هفته
شرط هنرش تمام کردند
قیس هنریش نام کردند
۲.۸k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.