عاشقانه
رفت بر عاشقی اش شعله ی کتمان بزند
تا دل از فرط جنون دست به عصیان بزند
دل تنهای به جان آمده در غربت خود
حرف با قاصدک بی سر و سامان بزند
گفت: عشق است که بیخود کند از خویش تو را
شعله بر دین و دل و مذهب و ایمان بزند
خشک و پژمرده شود شاخه ی گلهای امید
شوره بر خاک زبان بسته ی گلدان بزند
شب طولانی دریای غمم تا به کجاست؟
کو دلی تا که شجاعانه به طوفان بزند
از فراقش دل مغرور ندارد خور و خواب
نیمه شب، گیج به هر کوی و بیابان بزند
میخرم نازِ اجل با همه دارایی خود
مگر او بر غم من نقطه ی پایان بزند
وای اگر مرگ هم از من بگریزد به جفا
دست رد بر نگه ملتمس جان بزند
تا دل از فرط جنون دست به عصیان بزند
دل تنهای به جان آمده در غربت خود
حرف با قاصدک بی سر و سامان بزند
گفت: عشق است که بیخود کند از خویش تو را
شعله بر دین و دل و مذهب و ایمان بزند
خشک و پژمرده شود شاخه ی گلهای امید
شوره بر خاک زبان بسته ی گلدان بزند
شب طولانی دریای غمم تا به کجاست؟
کو دلی تا که شجاعانه به طوفان بزند
از فراقش دل مغرور ندارد خور و خواب
نیمه شب، گیج به هر کوی و بیابان بزند
میخرم نازِ اجل با همه دارایی خود
مگر او بر غم من نقطه ی پایان بزند
وای اگر مرگ هم از من بگریزد به جفا
دست رد بر نگه ملتمس جان بزند
۱۳.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۱