یک نفر گوشه ی محرابِ دلم زندانی ست !
یک نفر گوشه ی محرابِ دلم زندانی ست !
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست!
دُزدِ ناشی ست به کاهی دلِ خود خوش کرده
بی نوا هیچ نداند که خودش ، قربانی ست !
گفتمش : دست بکش از منِ ویرانه ...، برو
ظاهرم گرچه خوشست باطنِ من بارانی ست...
حرف هایم همه را سهل گرفت و نَشِنید...!
با خودش گفته که : این شب زده را درمانی ست!
من به صد گونه زبان گفتمش : ای دیوانه
فکر کردی که مُداوا به همین آسانی ست ؟؟؟
خنده زد بر من و بر کُنجِ دلم تکیه نمود
گفت : آخر شبِ یلدایِ تو را پایانی ست
کاش او هم برود از برِ این سوخته دل...
بی سبب در پیِ آرامشِ این توفانی ست !
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی ؟؟؟
سهم این کلبه ی تنها ، بخــــــــــدا ویرانی ست ...!
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست!
دُزدِ ناشی ست به کاهی دلِ خود خوش کرده
بی نوا هیچ نداند که خودش ، قربانی ست !
گفتمش : دست بکش از منِ ویرانه ...، برو
ظاهرم گرچه خوشست باطنِ من بارانی ست...
حرف هایم همه را سهل گرفت و نَشِنید...!
با خودش گفته که : این شب زده را درمانی ست!
من به صد گونه زبان گفتمش : ای دیوانه
فکر کردی که مُداوا به همین آسانی ست ؟؟؟
خنده زد بر من و بر کُنجِ دلم تکیه نمود
گفت : آخر شبِ یلدایِ تو را پایانی ست
کاش او هم برود از برِ این سوخته دل...
بی سبب در پیِ آرامشِ این توفانی ست !
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی ؟؟؟
سهم این کلبه ی تنها ، بخــــــــــدا ویرانی ست ...!
۱.۵k
۰۳ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.