من نمیتونم خوب باشم پارت 3
که یونگیو دیدم اکسم..وقتی دید دارم گریه میکنم احساس کردم خیلی ضعیفم اولش بهم اهمیت نداد ولی وقتی دید حالم بده...
یونگی : چت شده؟
مینجی : ولم کن حالم خوب نی..
یونگی : باز تلبکارا اومدن دنبالت؟
مینجی : دوست پسرم خواهرمو دزدیده ناپدریم بدبختم کرده اگه برم پیش پلیس دستگیرم میکنم بنظرت من خوشبختم؟
*یونگی بهش خیلی عاشقانه نگاه میکرد
یونگی : بیا امشب خونه من تا ببینیم بعدا چی کار کنیم...
*رفتن خونه یونگی
مینجی : حالم خوب نی کجا میتونم بخوابم؟
یونگی : طبقه بالا اتاق طوسی
مینجی : باش...مرسی
*فردا صب
یونگی : یا بیدار شو ساعت 12 عه
مینجی : الا حالم خوب نی..
*یونگی دستشو گزاشت رو پیشونی عه مینجی خیلی داق بود رفت تب سنجو اورد تبش 40 بود
یونگی : پوشو باید بریم دکتر اصلا حالت خوب نی...
مینجی : لازم نی زیاد اینطوری شدم
یونگی : حداقل پوشو یه چیزی بخور..نیاز به انرژی داری..
*مینجی داشت گریه میکرد
مینجی : اگر نتونم خواهرمو پیدا کنم چی؟
(یونگیو بغل کرد و یونگی دستشو رو سرش کشید)
یونگی : همه چی درست میشه اوکی؟
*مینجی تو بغل یونگی اروم گرفت
-------------
5 دقیقه بعد
صدای در اومد یونگی رفت درو باز کنه یهو صدای اهن شنیدم سری رفتم پایین دیدم یونگی پخش زمین و تلبکارا و خواهرم اونجا بودن که اسلحه دستشون بود گریم دراومد یکیشون اسلحه رو گرفت طرفم ولی اون شخص...
یونگی : چت شده؟
مینجی : ولم کن حالم خوب نی..
یونگی : باز تلبکارا اومدن دنبالت؟
مینجی : دوست پسرم خواهرمو دزدیده ناپدریم بدبختم کرده اگه برم پیش پلیس دستگیرم میکنم بنظرت من خوشبختم؟
*یونگی بهش خیلی عاشقانه نگاه میکرد
یونگی : بیا امشب خونه من تا ببینیم بعدا چی کار کنیم...
*رفتن خونه یونگی
مینجی : حالم خوب نی کجا میتونم بخوابم؟
یونگی : طبقه بالا اتاق طوسی
مینجی : باش...مرسی
*فردا صب
یونگی : یا بیدار شو ساعت 12 عه
مینجی : الا حالم خوب نی..
*یونگی دستشو گزاشت رو پیشونی عه مینجی خیلی داق بود رفت تب سنجو اورد تبش 40 بود
یونگی : پوشو باید بریم دکتر اصلا حالت خوب نی...
مینجی : لازم نی زیاد اینطوری شدم
یونگی : حداقل پوشو یه چیزی بخور..نیاز به انرژی داری..
*مینجی داشت گریه میکرد
مینجی : اگر نتونم خواهرمو پیدا کنم چی؟
(یونگیو بغل کرد و یونگی دستشو رو سرش کشید)
یونگی : همه چی درست میشه اوکی؟
*مینجی تو بغل یونگی اروم گرفت
-------------
5 دقیقه بعد
صدای در اومد یونگی رفت درو باز کنه یهو صدای اهن شنیدم سری رفتم پایین دیدم یونگی پخش زمین و تلبکارا و خواهرم اونجا بودن که اسلحه دستشون بود گریم دراومد یکیشون اسلحه رو گرفت طرفم ولی اون شخص...
۲۶.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.