forbidden love part 7
مهمونی تموم شد و هیچی طبق برنامه های توی سرش پیش نرفت.
-بهت گفتم فلیکسو فراموش کنی
-فراموشش کردم
سوجین نگاه تیزی به هیونجین انداخت و ادامه داد: اره دیدم..کل امشب حواست به اون بود
جوابی نداد چون چیزی برای گفتن نداشت.
سوجین سکوت هیونجین رو نادیده گرفت و ادامه داد
-به هرحال اونقدرام مهم نیست قراره تا چند وقت دیگه با دختر خاندان چوی ازدواج کنی
بدنش یخ کرد نمیتونست تکون بخوره.
نمیخواست چیزایی که شنیده رو باور کنه و سعی در انکار کردن داشت.
همینقدر راحت داشت فلیکس رو از دست میداد و هیچ کاری از دستش برنمیومد.
مادرش بعد از این که نقطه ضعفش رو فهمیده بود اجازه هر مخالفتی رو ازش گرفته بود.
هر اعتراضی که میکرد ممکن بود به قیمت جون فرشته اش تموم شه.
-بهت گفتم فلیکسو فراموش کنی
-فراموشش کردم
سوجین نگاه تیزی به هیونجین انداخت و ادامه داد: اره دیدم..کل امشب حواست به اون بود
جوابی نداد چون چیزی برای گفتن نداشت.
سوجین سکوت هیونجین رو نادیده گرفت و ادامه داد
-به هرحال اونقدرام مهم نیست قراره تا چند وقت دیگه با دختر خاندان چوی ازدواج کنی
بدنش یخ کرد نمیتونست تکون بخوره.
نمیخواست چیزایی که شنیده رو باور کنه و سعی در انکار کردن داشت.
همینقدر راحت داشت فلیکس رو از دست میداد و هیچ کاری از دستش برنمیومد.
مادرش بعد از این که نقطه ضعفش رو فهمیده بود اجازه هر مخالفتی رو ازش گرفته بود.
هر اعتراضی که میکرد ممکن بود به قیمت جون فرشته اش تموم شه.
۸۹
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.