تک پارتی مشترک
تک پارتی مشترک
Next victim
قــــــربــانیــ بــعــــدیــ
شــــاتــ یــکــ از دو
شاید مرگ دلیلی باشد برای رسیدن من به تو...
*سویون*
*کره/ججو/خیابان جین وا*
کت چرمی خاک خوردمو برداشتم تنها چیزی که از دوران قدیمم برام مونده پوشیدمش و مثل همیشه راس ساعت سه محل همیشگی
"دوباره نیومد"
عادیه اون هیچوقت بهم اهمیت نمی داد همیشه جوری با قلبم بازی میکرد انگار خداست و منم بنده ی اون
همیشه عاشقانه دوستش داشتم ولی اون از پشت شکافی داخل بدن،ذهن و روحم ایجاد کرد که هرگز کسی نمی تونه درستش کنه
نمی گم از اول بی احساس بودم نه
من کسی بودم که همیشه میخندید همیشه آروم بود و همه دوستش داشتن
دیگه از این دنیا خسته بودم
میدونی دنیا ی ما این بود
عاشقتم
عاشقشم
عاشقشه
دردناک ولی حقیقی
بعد از گذشت یک ساعت زیر بارون غمگین بودن خسته شدم و حرکت کردم فریاد میکشیدم جوری که انگار قرار بود هنجرم پاره بشه
جوری که انگار از تيمارستان فرار کردم
دوییدم
به سمت نزدیک ترین پل
دقیقا لحظه ای که قرار بود آزاد بشم هیچ کس نباید خرابش میکرد ولی ناگهان به سمت کسی کشیده شدم
اون فرد جلوی دهنمو گرفته بود و منم کمکم بیهوش شدم و چیز جز سیاهی ندیدم ...
آروم آروم چشماشم رو باز کردم نگاهی به اطرافم انداختم یه اتاق کاملا سفید
"اینجا کجاست؟!"
سعی کردم بلند بشم اما بدنم خیلی درد میکرد...در سفید رنگ باز شد و قامت مردی تو در نمایان شد رنگ لباس هایش دقیقا متضاد رنگ اتاق بود نزدیک من شد
"تو دیگه کدوم خری هستی ؟!...آیشش گند زدی تو بهترین لحظه زندگیم"
' بهترین لحظه زندگیت مرگت بود؟! '
" آره مشکلی داره؟! "
' نه...فقط میتونم مرگت رو لذت بخش تر بکنم همین... '
"ببین پسر جون...."
'مین شوگا هستم ملقب به پنجه گربه'
"حالا هر خری...فکر کنم با گفتن چهارتا جمله مثلا دلهره آور میتونی من رو بترسونی"
'من همچین فکری نمیکنم چون مطمئنم اگر با حرف هام نترسی با کارهایی که روت پیاده میکنم به وحشت میافتی'
"سعی نکن منو بترسونی چون نه دیگه قلبی دارم
نه روحی"
Next victim
قــــــربــانیــ بــعــــدیــ
شــــاتــ یــکــ از دو
شاید مرگ دلیلی باشد برای رسیدن من به تو...
*سویون*
*کره/ججو/خیابان جین وا*
کت چرمی خاک خوردمو برداشتم تنها چیزی که از دوران قدیمم برام مونده پوشیدمش و مثل همیشه راس ساعت سه محل همیشگی
"دوباره نیومد"
عادیه اون هیچوقت بهم اهمیت نمی داد همیشه جوری با قلبم بازی میکرد انگار خداست و منم بنده ی اون
همیشه عاشقانه دوستش داشتم ولی اون از پشت شکافی داخل بدن،ذهن و روحم ایجاد کرد که هرگز کسی نمی تونه درستش کنه
نمی گم از اول بی احساس بودم نه
من کسی بودم که همیشه میخندید همیشه آروم بود و همه دوستش داشتن
دیگه از این دنیا خسته بودم
میدونی دنیا ی ما این بود
عاشقتم
عاشقشم
عاشقشه
دردناک ولی حقیقی
بعد از گذشت یک ساعت زیر بارون غمگین بودن خسته شدم و حرکت کردم فریاد میکشیدم جوری که انگار قرار بود هنجرم پاره بشه
جوری که انگار از تيمارستان فرار کردم
دوییدم
به سمت نزدیک ترین پل
دقیقا لحظه ای که قرار بود آزاد بشم هیچ کس نباید خرابش میکرد ولی ناگهان به سمت کسی کشیده شدم
اون فرد جلوی دهنمو گرفته بود و منم کمکم بیهوش شدم و چیز جز سیاهی ندیدم ...
آروم آروم چشماشم رو باز کردم نگاهی به اطرافم انداختم یه اتاق کاملا سفید
"اینجا کجاست؟!"
سعی کردم بلند بشم اما بدنم خیلی درد میکرد...در سفید رنگ باز شد و قامت مردی تو در نمایان شد رنگ لباس هایش دقیقا متضاد رنگ اتاق بود نزدیک من شد
"تو دیگه کدوم خری هستی ؟!...آیشش گند زدی تو بهترین لحظه زندگیم"
' بهترین لحظه زندگیت مرگت بود؟! '
" آره مشکلی داره؟! "
' نه...فقط میتونم مرگت رو لذت بخش تر بکنم همین... '
"ببین پسر جون...."
'مین شوگا هستم ملقب به پنجه گربه'
"حالا هر خری...فکر کنم با گفتن چهارتا جمله مثلا دلهره آور میتونی من رو بترسونی"
'من همچین فکری نمیکنم چون مطمئنم اگر با حرف هام نترسی با کارهایی که روت پیاده میکنم به وحشت میافتی'
"سعی نکن منو بترسونی چون نه دیگه قلبی دارم
نه روحی"
۴.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳