سرو نازی که منم فاخته ی حیرانش
سرو نازی که منم فاخته ی حیرانش
کی خرامد به چمن تا بشوم قربانش
مُردم از مردمیِ مردمِ مردم دارش
مستم از مستی و مستانگیِ مستانش
ماه و من تا به دمِ صبح پیِ دیداری
با هلالی تنِ خود زل زده بر ایوانش
حرف دل نیست خدارا من ازآن میترسم
که کند رخنه به دینم سیهِ مژگانش
من ندانم که چرا نیم نگاهی نکند
به پریشانیِ این لاله ی سرگردانش
داغ بر دل همه جا گل کنم و می مویم
که این شقایق نبود مستحقِ هجرانش
ای که مژگان توام از سپرِ جان بگذشت
صبر بر عشق_تو دیگر نبود امکانش
کی خرامد به چمن تا بشوم قربانش
مُردم از مردمیِ مردمِ مردم دارش
مستم از مستی و مستانگیِ مستانش
ماه و من تا به دمِ صبح پیِ دیداری
با هلالی تنِ خود زل زده بر ایوانش
حرف دل نیست خدارا من ازآن میترسم
که کند رخنه به دینم سیهِ مژگانش
من ندانم که چرا نیم نگاهی نکند
به پریشانیِ این لاله ی سرگردانش
داغ بر دل همه جا گل کنم و می مویم
که این شقایق نبود مستحقِ هجرانش
ای که مژگان توام از سپرِ جان بگذشت
صبر بر عشق_تو دیگر نبود امکانش
۴.۱k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.