عشق بی انتها پارت ۱۰۲
#بوساگ
ویژگی هاشو گفتم من:خیلی جنتلمنی بعد خیلی جذاب و هاتی در حد مرگ ب... دستشو گذاشت رو لبام من:چیه نگم دیگه کوک:نه چون میدونم میخوای چی بگی و اینجوری دلبری میکنی من:پسر از تو دلبر تر پیدا نمیشه اینو بفهم کوک:چرا پیدا میشه من:کی کوک:خوب شخصی که الان جلوی چشمم و با عطر تنش داره دیوونم میکنه با اون لبا خوشگل و شیرینش و چشای عسلیش کوک:میخوام لباتو بگیرم بکنم خیلی خوشمره ان من:هعی به من چشبیده پس لبا خودمه کوک:نخیرم لبات مال منه حتی اگرم بهت چسبیده باشه فهمیدی یا بفهمونم من:نفهمیدم کوک:یجور دیگه میفهمونم پس من:چجوری کوک:اینجوری دو تا دستامو گرفت گذاشت کنارم و گرفتشو بعد لباشو محکم گذاشت رو لبام و لبامو میخورد و گاز میگرفت منم خشکم زده بود ولی بعد چند دقیقه منم همراهیش کردم و لباشو مک میزدم دستشو از رو دستم کشید آورد رو گردنم و لبامو همینجوری گاز میگرفت اصلا به فکر نفس کشیدن نبودیم ولی یه گه گاهی برای نفس کشیدن لباشو برمیداشت یه نگاه میکرد بهم و با نفس نفس زدن دوباره لباشو میچسبوند رو لبام هرچقدرم میبوسید هی آروم تر میشد بعد دستشو برد پایین زد به کمرم منم دستمو انداختم دور گردنش حلقه کردم همینجوری لبامو رو لبا هم بود و هی زبونشو میکرد تو دهنم گفتم من:جو....نگ کو....ک ب...سه(با نفس نفس زدن) نف...سم رف...ت کوک:ن...می...خوام من:جو....نگ ک...وک آ..ه ن..فسم با...لا نم...یاد د دا..رم خ خ..فه می...شم بعد لبشو برداشت هر دومون نفس میزدیم بدجورکوک:حا حالت خوبه من:ص صبر کن یکم ا اکسیژن بهم برسه همینجوری نفس نفس میزدم که دیگه کم شد و برگشت من:پسر داشتم میمیردم پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:تو اگه بمیری منم باهات میمیرم باهات میام بعدسرشو برد سمت گردنم همونجوری موند و لباشو میکشید رو گردنم و زبونشو کشید زیر گلوم و رو گردنم بالاو پایین میکرد و بعد لبامو لیس میز دوباره رفت سمت گردنم همینجوری لیس میزد کوک:بوساگ من:هوم کوک:میخوام امروز نریم کمپانی بمونیم تو خونه دلم برات تنگ میشه چون من:باشه کوک:بمونیم یا بریم بیرون بگردیم من:بیرون بگردیم شب کوک:بوساگ میگم نظرت چیه بریم استخر من:اووو خوبه یکم حالمون میاد سرجاش کوک:کی بریم من:هرموقع تو بخوای هنوزم سرش تو گردنم بود کوک:پس الان بریم من:باشه کوک: با لباس من:آره با لباس کوک:خوشم میاد پایه همچی هستی 😂بگم بیا ازدواج کنیم میای من:یه بار گفتی گفتم آره کوک:آه راست میگی (تو ذهنش میگه باید حتما واقعا ازش بخوام هوم تولدشم نزدیکه) من:هوم کوک:بریم من:بریم پاشدیم از رو تخت رفتیم من:بزار حداقل یه لباس درست بپوشیم کوک:باشه پاشدم رفتم یه لباس پوشیدم و رفتم منو بلند کرد من:چیش آب چقدر تمیزه منو بلند کرد بردتم بعد گذاشتم رو زمین پامو گذاشتم من:وایی سرده😂
ویژگی هاشو گفتم من:خیلی جنتلمنی بعد خیلی جذاب و هاتی در حد مرگ ب... دستشو گذاشت رو لبام من:چیه نگم دیگه کوک:نه چون میدونم میخوای چی بگی و اینجوری دلبری میکنی من:پسر از تو دلبر تر پیدا نمیشه اینو بفهم کوک:چرا پیدا میشه من:کی کوک:خوب شخصی که الان جلوی چشمم و با عطر تنش داره دیوونم میکنه با اون لبا خوشگل و شیرینش و چشای عسلیش کوک:میخوام لباتو بگیرم بکنم خیلی خوشمره ان من:هعی به من چشبیده پس لبا خودمه کوک:نخیرم لبات مال منه حتی اگرم بهت چسبیده باشه فهمیدی یا بفهمونم من:نفهمیدم کوک:یجور دیگه میفهمونم پس من:چجوری کوک:اینجوری دو تا دستامو گرفت گذاشت کنارم و گرفتشو بعد لباشو محکم گذاشت رو لبام و لبامو میخورد و گاز میگرفت منم خشکم زده بود ولی بعد چند دقیقه منم همراهیش کردم و لباشو مک میزدم دستشو از رو دستم کشید آورد رو گردنم و لبامو همینجوری گاز میگرفت اصلا به فکر نفس کشیدن نبودیم ولی یه گه گاهی برای نفس کشیدن لباشو برمیداشت یه نگاه میکرد بهم و با نفس نفس زدن دوباره لباشو میچسبوند رو لبام هرچقدرم میبوسید هی آروم تر میشد بعد دستشو برد پایین زد به کمرم منم دستمو انداختم دور گردنش حلقه کردم همینجوری لبامو رو لبا هم بود و هی زبونشو میکرد تو دهنم گفتم من:جو....نگ کو....ک ب...سه(با نفس نفس زدن) نف...سم رف...ت کوک:ن...می...خوام من:جو....نگ ک...وک آ..ه ن..فسم با...لا نم...یاد د دا..رم خ خ..فه می...شم بعد لبشو برداشت هر دومون نفس میزدیم بدجورکوک:حا حالت خوبه من:ص صبر کن یکم ا اکسیژن بهم برسه همینجوری نفس نفس میزدم که دیگه کم شد و برگشت من:پسر داشتم میمیردم پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:تو اگه بمیری منم باهات میمیرم باهات میام بعدسرشو برد سمت گردنم همونجوری موند و لباشو میکشید رو گردنم و زبونشو کشید زیر گلوم و رو گردنم بالاو پایین میکرد و بعد لبامو لیس میز دوباره رفت سمت گردنم همینجوری لیس میزد کوک:بوساگ من:هوم کوک:میخوام امروز نریم کمپانی بمونیم تو خونه دلم برات تنگ میشه چون من:باشه کوک:بمونیم یا بریم بیرون بگردیم من:بیرون بگردیم شب کوک:بوساگ میگم نظرت چیه بریم استخر من:اووو خوبه یکم حالمون میاد سرجاش کوک:کی بریم من:هرموقع تو بخوای هنوزم سرش تو گردنم بود کوک:پس الان بریم من:باشه کوک: با لباس من:آره با لباس کوک:خوشم میاد پایه همچی هستی 😂بگم بیا ازدواج کنیم میای من:یه بار گفتی گفتم آره کوک:آه راست میگی (تو ذهنش میگه باید حتما واقعا ازش بخوام هوم تولدشم نزدیکه) من:هوم کوک:بریم من:بریم پاشدیم از رو تخت رفتیم من:بزار حداقل یه لباس درست بپوشیم کوک:باشه پاشدم رفتم یه لباس پوشیدم و رفتم منو بلند کرد من:چیش آب چقدر تمیزه منو بلند کرد بردتم بعد گذاشتم رو زمین پامو گذاشتم من:وایی سرده😂
۲۱.۵k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.