وقتی تو نیستی

‍ ‌وقتی تو نیستی،
حرف‌های زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنه‌ی شنیدن‌ام.
اما تو در سکوت،
با نگاهی عمیق به من می‌نگری
و من؛
شرم‌سارانه خاموش می‌مانم.
چه کنم؟!
نباید حرف‌های بیهوده‌ام
لحظه‌های تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اين‌همه اندوه نبودیم،
همه چیز،
خنده بر لب‌های‌مان می‌نشاند...


#میخاییل_لرمونتوف
#برگردان: #زهرا_محمدی
دیدگاه ها (۱۷)

‌آنڪه می‌گوید دوستت دارمـخنیاگر غمگینی‌ستڪه آوازش را از دست ...

‌اگر می خواهی احساس مرا بدانیبه سایه ات نگاه کننزدیک به تو ا...

‌مرا جز قلب تو وطنی نیستدر سفر به‌سان پرندگان‌ایمـبر گذشته‌م...

‌تو در خوابی اکنونماه در پس ابرها نهانو هنوزاین پریشاندر پس ...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

"پارت سوم""یادگاری از تاریکی"از اینکه هویت اصلی مرا بفهمند ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط