عاشقانه
من همان برگم که برروی تنت جان میگرفت
رفته ای با رفتنت دور از بهار افتاده ام
هیچ دردی تاب جنگیدن ندارد با دلم
وای گر گویند از چشمان یار افتاده ام
جای من دریاست اما از بد این روزگار
قطره ای در دست سرد جویبار افتاده ام
گرچه میبازم تمام عمرخودرابازهم
برسرعشقت ببین گرم قمار افتاده ام
تاکه هستم حال این دیوانه را روزی بگیر
پیش از ان ساعت که بینی درمزار افتاده ام
من تمام آبرویم را به راهت داده ام
کاش می دیدی چنین بی اعتبار افتاده ام
ماه رویت را گرفتی از من و شبهای من
حال در چنگال این شبهای تار افتاده ام
رفته ای با رفتنت دور از بهار افتاده ام
هیچ دردی تاب جنگیدن ندارد با دلم
وای گر گویند از چشمان یار افتاده ام
جای من دریاست اما از بد این روزگار
قطره ای در دست سرد جویبار افتاده ام
گرچه میبازم تمام عمرخودرابازهم
برسرعشقت ببین گرم قمار افتاده ام
تاکه هستم حال این دیوانه را روزی بگیر
پیش از ان ساعت که بینی درمزار افتاده ام
من تمام آبرویم را به راهت داده ام
کاش می دیدی چنین بی اعتبار افتاده ام
ماه رویت را گرفتی از من و شبهای من
حال در چنگال این شبهای تار افتاده ام
۱۷.۴k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.