وانشات اسمات و اکشن از شوگا پارت ۴
ازدید خودت//
که یعدفه دوتا مرد در کلوبو شکوندنو رفتن سمت رئیس تا رئیسو دیدن هولش دادنو با چشم دنبال یه نفر میگشتن....یکم به چهرشون دقت کردم دیدم اونا همونایی بودن که داشتن شوگارو میزدن.....سر جام میخکوب شدمو از ترسم عرق سرد میریختم....یکی از اونا به من اشاره کردو به دوستش گف....داشتن میومدن دنبالم که یه نفر دستمو کشیدو باخودش منو به سمت در پشتی کلوب میبرد....انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که مغزم هنگیده بود....داشتیم میدویدیم که اون دونفرم درحال دوویدن تهدیدمون میکردن....یه لحظه صدای سوییچ اومدو من پرت شدم داخل ماشینو بعد شوگا نشست جای راننده....تازه ویندزم بالا اومدو با داد گفتم
+داری چیکار میکنی؟
اونم با صدای بلند تر از من گفت
_گفتم وارد بد بازیی شدی نگفتم؟
+چه بازیی ؟اصن تو کیی؟ اونا کین؟
_هییسسسس بزار به جای امن برسیم بهت توضیح میدم....
دوساعت بعد
توراه بودیمو هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد فقط من گاهی ازش میپرسیدم کجا میریم جوابی نمیداد یا خودشو به نشنیدن میزد...رفتیم خارج از شهرو بعد به یه فرعی پیچیدیمو رسیدیم به یه باغ و بعد به یه ویلا رسیدیم.....درو باز کردو گفت
_پیاده شو!
منم بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم....در ماشینو قفل کردو منو پشت سر خودش کشوند....در ویلارو باز کرد....چقدر اون خونه ساکت بودو تاریک!........
ادامه دالد😂💔
لایکا بالای ۳۰ باشه پارت بعدو میزاروم😁✋
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
که یعدفه دوتا مرد در کلوبو شکوندنو رفتن سمت رئیس تا رئیسو دیدن هولش دادنو با چشم دنبال یه نفر میگشتن....یکم به چهرشون دقت کردم دیدم اونا همونایی بودن که داشتن شوگارو میزدن.....سر جام میخکوب شدمو از ترسم عرق سرد میریختم....یکی از اونا به من اشاره کردو به دوستش گف....داشتن میومدن دنبالم که یه نفر دستمو کشیدو باخودش منو به سمت در پشتی کلوب میبرد....انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که مغزم هنگیده بود....داشتیم میدویدیم که اون دونفرم درحال دوویدن تهدیدمون میکردن....یه لحظه صدای سوییچ اومدو من پرت شدم داخل ماشینو بعد شوگا نشست جای راننده....تازه ویندزم بالا اومدو با داد گفتم
+داری چیکار میکنی؟
اونم با صدای بلند تر از من گفت
_گفتم وارد بد بازیی شدی نگفتم؟
+چه بازیی ؟اصن تو کیی؟ اونا کین؟
_هییسسسس بزار به جای امن برسیم بهت توضیح میدم....
دوساعت بعد
توراه بودیمو هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد فقط من گاهی ازش میپرسیدم کجا میریم جوابی نمیداد یا خودشو به نشنیدن میزد...رفتیم خارج از شهرو بعد به یه فرعی پیچیدیمو رسیدیم به یه باغ و بعد به یه ویلا رسیدیم.....درو باز کردو گفت
_پیاده شو!
منم بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم....در ماشینو قفل کردو منو پشت سر خودش کشوند....در ویلارو باز کرد....چقدر اون خونه ساکت بودو تاریک!........
ادامه دالد😂💔
لایکا بالای ۳۰ باشه پارت بعدو میزاروم😁✋
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۳.۸k
۲۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.