🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆
🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆🎭⃝♥️❆
••┄┅┄┅┄┅┄ִִֶֶָָ┄┅┄┅┄┅┄••
تـتـوآࢪتـیـسـتِقــُـلدُر
# ⍴ᥲr𝗍5
لب......اش...و با عط...ش رو ل...بام گذاشت
دست...مو رو ک...مرش گذا...شتم و خواستم هولش بدم عقب که با صدای هین بلندی لحظه ای مکث کردم
سرمو عقب کشیدم به صاحب صدا نگاه کردم
ظاهرا یوتاب کارش تموم شده بود با لکنت زبون بیشتری گفت
بب...ببخشید بخ..بخدا نمیخواستم مزاحم شم
با قدمای تند و بلند سمت بیرون رفت
کمر هانیه رو ول کردم و تو چشماش زل زدم
هانیه دفعهی اخرت باشه که بدون اجازه بهم حتی دست میزنی فهمیدی یا نه
بدون اینکه خودشو ببازه سرشو تند تند تکون داد
سمت اتاقم رفتم و به البرز زنگ زدم
_جونم داداش
البرز این آخرین باریه که جای تو میرم افتتاحیه هر چرت پرتی که داری چون دوقلوتم دلیل نمیشه همش بخواد جُور تورو بکشم
_جون داداش همین یه باره چاکرتم هستم
فقط زاگرس یکی از عکاسا واسه مجلهی نورِ هواشو داشته باش لباس خوشگلاتم بپوش نبینم باز کت شلوار تنته اسپرت بپوش
برو دیگه خیلی حرف زدی فضولی نکن
گوشیو قطع کردم و پیرهن سفیدمو تنم کردم رو به روی آیینه ایستادم دکمه های مشکی رنگشو بستم
موهامو با دست عقب زدم و به تنگ شدن بالات.نه لباس نگاه کردم
انگار لباس دور عضله هام میخواست ج.ر بخوره..
••┄┅┄┅┄┅┄ִִֶֶָָ┄┅┄┅┄┅┄••
••┄┅┄┅┄┅┄ִִֶֶָָ┄┅┄┅┄┅┄••
تـتـوآࢪتـیـسـتِقــُـلدُر
# ⍴ᥲr𝗍5
لب......اش...و با عط...ش رو ل...بام گذاشت
دست...مو رو ک...مرش گذا...شتم و خواستم هولش بدم عقب که با صدای هین بلندی لحظه ای مکث کردم
سرمو عقب کشیدم به صاحب صدا نگاه کردم
ظاهرا یوتاب کارش تموم شده بود با لکنت زبون بیشتری گفت
بب...ببخشید بخ..بخدا نمیخواستم مزاحم شم
با قدمای تند و بلند سمت بیرون رفت
کمر هانیه رو ول کردم و تو چشماش زل زدم
هانیه دفعهی اخرت باشه که بدون اجازه بهم حتی دست میزنی فهمیدی یا نه
بدون اینکه خودشو ببازه سرشو تند تند تکون داد
سمت اتاقم رفتم و به البرز زنگ زدم
_جونم داداش
البرز این آخرین باریه که جای تو میرم افتتاحیه هر چرت پرتی که داری چون دوقلوتم دلیل نمیشه همش بخواد جُور تورو بکشم
_جون داداش همین یه باره چاکرتم هستم
فقط زاگرس یکی از عکاسا واسه مجلهی نورِ هواشو داشته باش لباس خوشگلاتم بپوش نبینم باز کت شلوار تنته اسپرت بپوش
برو دیگه خیلی حرف زدی فضولی نکن
گوشیو قطع کردم و پیرهن سفیدمو تنم کردم رو به روی آیینه ایستادم دکمه های مشکی رنگشو بستم
موهامو با دست عقب زدم و به تنگ شدن بالات.نه لباس نگاه کردم
انگار لباس دور عضله هام میخواست ج.ر بخوره..
••┄┅┄┅┄┅┄ִִֶֶָָ┄┅┄┅┄┅┄••
۴۳۶
۱۲ آبان ۱۴۰۳