شاهنامه ۴۵ سودابه
#شاهنامه #۴۵ #سودابه
کیکاوس پس از پیروزی بر دیوان مازندران در اندیشه گشودن سرزمینهای دیگر افتاد. پس با لشکری فراوان به سوی توران و چین و مکران حرکت کرد همه را شکست داد. آنگاه کاوس به مهمانی رستم در زابلستان رفت و در آنجا سرگرم بزم و شکا ر شد که خبر رسیدن تازیان در مصر و شام و هاماوران سر به شورش و گردن
پس کاوس سپاه را از راه دریا به بربرستان برد که سپاهیان هر سه کشور در آنجا گرد آمده بودند. جنگ سهمگینی میان سپاه کاوس و آن گردنکشانان در گرفت که به پیروزی ایرانیان انجامید و سپهدار هاماوران نخستین کسی بود که به عذر خواهی پیش آمد. به این ترتیب هاماوران را نیز در زمره کشورهای باج ده ایران در آمد. از سوی دیگر به کاوس خبر دادند شاه هاماوران دختری زیبا به نام سودابه دارد که از هر جهت شایسته همسری کاوس است فردای آن روز، کاوس جمعی از خردمندان را به خواستگاری سودابه به نزد پدرش رفتند
"شاه هاماوران که زر و گنج خود را به کاوس پیشکش کرده بود، دیگر تاب آن را نداشت که یگانه فرزندش را نیز از دست بدهد پس ماجرا را با سودابه در میان گذاشت ولی چون اورا مایل به همسری کاوس دید ، کین کاوس را بیشتر در دل گرفت و پس از آنکه سودابه ، با جهیزیه فراوان به حرمسرای کاوس رفت، شاه هاماوران در اندیشه انتقام جوئی افتاد. فکر کرد چاره ای اندیشید و مهمانی مجللی ترتیب داده که کاوس را به آن فراخواند
سودابه که در کار پدر متوجه نیرنگی شده بود کاوس را از رفتن به آنجا بر حذر داشت ولی کاوس باور نکرد، همراه با بزرگان و لشکریان خود به شهر ساهه رفت . در آنجا هفته ای به بزم و خوشی گذشت و چون روز هشتم فرارسید، شاه هاماوران به یاری سپاه بربر که از پیش در آنجا گرد آمده بودند بر سر کاوس و همراهانش ریخته و دست بسته درون دژی در کوهی بلند زندانی کردند. شاه هاماوران آنگاه گروهی را به دنبال سودابه فرستاد تا او را به خانه اش باز آورند ولی سودابه که حاضر به بازگشت نگردید
چون خبر به شاه هاماوران دادند آنقدر به خشم آمد که دستور داد سودابه را گرفته و نزد کاوس به زندان اندازند. پس از زندانی شدن کیکاوس در بند شاه هاماوران ، سپاه ایران از راه دریا خود را به ایران زمین رسانید و همه مردم را گرفتار شدن شاه آگاه نمودند. چون این خبر پراکنده شد به گوش افراسیاب رسید او هم فرصت را غنیمت دانست، با لشکری انبوه به ایران تاخت وسه ماه در جنگ بود و سر انجام همه را شکست داد. روزگار را به چشم ایرانیان تیره و تار نمود تا چاره را در آن دیدند که به زابلستان روند و بار دیگر از رستم یاری و از او بخواهند
پس موبدی را نزد رستم روانه کردند رستم گفت اما نخست باید از کاوس خبری بگیریم و آنگاه ایران را از وجود ترکان پاک کنیم.
کیکاوس پس از پیروزی بر دیوان مازندران در اندیشه گشودن سرزمینهای دیگر افتاد. پس با لشکری فراوان به سوی توران و چین و مکران حرکت کرد همه را شکست داد. آنگاه کاوس به مهمانی رستم در زابلستان رفت و در آنجا سرگرم بزم و شکا ر شد که خبر رسیدن تازیان در مصر و شام و هاماوران سر به شورش و گردن
پس کاوس سپاه را از راه دریا به بربرستان برد که سپاهیان هر سه کشور در آنجا گرد آمده بودند. جنگ سهمگینی میان سپاه کاوس و آن گردنکشانان در گرفت که به پیروزی ایرانیان انجامید و سپهدار هاماوران نخستین کسی بود که به عذر خواهی پیش آمد. به این ترتیب هاماوران را نیز در زمره کشورهای باج ده ایران در آمد. از سوی دیگر به کاوس خبر دادند شاه هاماوران دختری زیبا به نام سودابه دارد که از هر جهت شایسته همسری کاوس است فردای آن روز، کاوس جمعی از خردمندان را به خواستگاری سودابه به نزد پدرش رفتند
"شاه هاماوران که زر و گنج خود را به کاوس پیشکش کرده بود، دیگر تاب آن را نداشت که یگانه فرزندش را نیز از دست بدهد پس ماجرا را با سودابه در میان گذاشت ولی چون اورا مایل به همسری کاوس دید ، کین کاوس را بیشتر در دل گرفت و پس از آنکه سودابه ، با جهیزیه فراوان به حرمسرای کاوس رفت، شاه هاماوران در اندیشه انتقام جوئی افتاد. فکر کرد چاره ای اندیشید و مهمانی مجللی ترتیب داده که کاوس را به آن فراخواند
سودابه که در کار پدر متوجه نیرنگی شده بود کاوس را از رفتن به آنجا بر حذر داشت ولی کاوس باور نکرد، همراه با بزرگان و لشکریان خود به شهر ساهه رفت . در آنجا هفته ای به بزم و خوشی گذشت و چون روز هشتم فرارسید، شاه هاماوران به یاری سپاه بربر که از پیش در آنجا گرد آمده بودند بر سر کاوس و همراهانش ریخته و دست بسته درون دژی در کوهی بلند زندانی کردند. شاه هاماوران آنگاه گروهی را به دنبال سودابه فرستاد تا او را به خانه اش باز آورند ولی سودابه که حاضر به بازگشت نگردید
چون خبر به شاه هاماوران دادند آنقدر به خشم آمد که دستور داد سودابه را گرفته و نزد کاوس به زندان اندازند. پس از زندانی شدن کیکاوس در بند شاه هاماوران ، سپاه ایران از راه دریا خود را به ایران زمین رسانید و همه مردم را گرفتار شدن شاه آگاه نمودند. چون این خبر پراکنده شد به گوش افراسیاب رسید او هم فرصت را غنیمت دانست، با لشکری انبوه به ایران تاخت وسه ماه در جنگ بود و سر انجام همه را شکست داد. روزگار را به چشم ایرانیان تیره و تار نمود تا چاره را در آن دیدند که به زابلستان روند و بار دیگر از رستم یاری و از او بخواهند
پس موبدی را نزد رستم روانه کردند رستم گفت اما نخست باید از کاوس خبری بگیریم و آنگاه ایران را از وجود ترکان پاک کنیم.
۳.۴k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.