پارت اول
نام رمان :«دیدار دوباره »
بازم خسته از سرکار اومدم ولی از یه طرف خوشحال شدم چون امروز سه تا عمل موفق داشتم باز اینکه ناپدریم خیلی بهم بد میکنه ولی اشکال نداره من خودم رو دارم مامانم خیلی به من اهمیت نمیده و همیشه بین منو خواهرام یعنی اما و رزیتا فرق میزاره
رسیدم خونه ماشین رو پارک کردم رفتم بالا
دیوید :باز کدوم گوری بودی
لرا :من پزشکم و شیفت شب هم کار می کنم پس این دلیلی که شبا دیر میام
دیوید:گمشو بالا
لرا :باشه، نوبت منم میرسه زیر لب
ریچل :اومدی شام نمیخوری
لرا :نه ممنون
ریچل :لیاقت همینه
دیگه رفتم بالا لباسام رو عوض کردم دست صورتم رو شستم روپوش م رو انداختم داخل مینی واش و بعد سیاهی مطلق
فردا ساعت پنج صبح
خیلی آروم حاضر شدم و از خونه در اومدم وارد بیمارستان که شدم یه پسر خوش تیپ و جذاب کنار یه پیرمرد وایساده بود که میخورد شصت سالش باشه
رفتم جلوتر و
بقیه رو بقیه رو بردن میزارم 😂
بازم خسته از سرکار اومدم ولی از یه طرف خوشحال شدم چون امروز سه تا عمل موفق داشتم باز اینکه ناپدریم خیلی بهم بد میکنه ولی اشکال نداره من خودم رو دارم مامانم خیلی به من اهمیت نمیده و همیشه بین منو خواهرام یعنی اما و رزیتا فرق میزاره
رسیدم خونه ماشین رو پارک کردم رفتم بالا
دیوید :باز کدوم گوری بودی
لرا :من پزشکم و شیفت شب هم کار می کنم پس این دلیلی که شبا دیر میام
دیوید:گمشو بالا
لرا :باشه، نوبت منم میرسه زیر لب
ریچل :اومدی شام نمیخوری
لرا :نه ممنون
ریچل :لیاقت همینه
دیگه رفتم بالا لباسام رو عوض کردم دست صورتم رو شستم روپوش م رو انداختم داخل مینی واش و بعد سیاهی مطلق
فردا ساعت پنج صبح
خیلی آروم حاضر شدم و از خونه در اومدم وارد بیمارستان که شدم یه پسر خوش تیپ و جذاب کنار یه پیرمرد وایساده بود که میخورد شصت سالش باشه
رفتم جلوتر و
بقیه رو بقیه رو بردن میزارم 😂
۴۵۸
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.