اشک های خاکستری
#پارت۲۷
_ ا.ت... میخوام یچیز مهم بهت بگم.. گوش کن مهمه... عموم دنبالته.. با مینهو برو خونش تو ججو. اون مراقبته.. عمو با پدر مینهو دوسته روش نمیشه بره خونه پسر دوستشو بگرده
سرشو به نشونه باشه تکون داد.. آروم سرمو خم کردم.. لبامو قفل لبای نازکش کردم...
میتونستم حدس بزنم چه حسی داره بهم... ولی فعلا زود بود.. هنوز درمورد سوکجین حرف میزد و من فاصله انداخته بودم بینشون.. به سوکجین گفتم شمارشو عوض کنه تا ا.ت دیگه نتونه بهش پیام بده
انگار یچیزی یادش اومد.. منو هل داد... بلند شد و با عجله سمت در رفت
_ کجا؟!
عاا... جیمین.. جیمین گفت امروز میاد اینجا
_ جیمین؟
اوهوم
_ لازم نکرده تو بری خودم میرم... تو برو آماده شو مینهو دنبالت میاد
ناراحت نگام کرد... یجوری ک انگار نمیدونست عموم چه موجودیه
_ راستی.. زنگ بزنم جواب ندی یا گوشیت خاموش باشه من میدونم و تو
بکهوعم زنگ زد جواب نمیدی
سرشو تکون داد و سمت کمد رفت...
#ا.ت
جونگکوک رفت بیرون و منم بلوزمو با یه تیشرت مشکی ساده عوض کردم.. رفتم جلوی آینه... یکم آستینمو دادم بالا.. زخمای دستم چاقو زدن به چشام...
با بغض زمزمه کردم..
سوکجینا... کجایی ببینی مجنونت داره پر پر میشه بخواطرت؟!
بیا و بغلم کن قسم میخورم دیرت شده... بیا ببین آغوش دخترت مال قاتلت شدااا
اجازه نده حسرت گفتن یه دوستت دارم بهت تو دلم بمونه فراموش کن هه را رو.. بخواطر زندگی تو گذشته، آینده رو خراب نکن..
تو فقط یبارم ک شده بیا قول میدم فراموشت کنم
اصلا اگه نمیخوای بیا تو خوابم... یعنی حتی حق دیدن خوابتم ندارم بی رحم؟؟!
× اولا خودت باید گذشته رو رها کنی تا دیگرانم کم کم ولش کنن...
دوما جونگ کوک قاتل نیست!
سوما جونگکوک به اون خوبی چرا اینقد نادیده میگیری بدبختو؟! به خدا ک اگه این کوک نامرد نمیگفت رو نامجون هیونگ کراش داره خودم میرفتم جلو همه فنام از کوک خاستگاری میکردم..
و بعد چشمکی بهم زد...
یااا جیمینا چرا در نمیزنی؟؟
× صداتو بیار پایین جونگکوک نمیدونه من اومدم بالا
تازشم ارباب جعونتون درو باز گذاشته بود خانم ا.ت
پسره ی... خب در بازم باشه تو باید در بزنی
× یاااااااا چرا اینقد بی جنبه ای؟؟؟ ببین من اومدم بگم مینهو اومده پایین منتظرته
باشه
کیفمو چنگ زدم و از کنار جیمین رد شدم ک یهو...
_ ا.ت... میخوام یچیز مهم بهت بگم.. گوش کن مهمه... عموم دنبالته.. با مینهو برو خونش تو ججو. اون مراقبته.. عمو با پدر مینهو دوسته روش نمیشه بره خونه پسر دوستشو بگرده
سرشو به نشونه باشه تکون داد.. آروم سرمو خم کردم.. لبامو قفل لبای نازکش کردم...
میتونستم حدس بزنم چه حسی داره بهم... ولی فعلا زود بود.. هنوز درمورد سوکجین حرف میزد و من فاصله انداخته بودم بینشون.. به سوکجین گفتم شمارشو عوض کنه تا ا.ت دیگه نتونه بهش پیام بده
انگار یچیزی یادش اومد.. منو هل داد... بلند شد و با عجله سمت در رفت
_ کجا؟!
عاا... جیمین.. جیمین گفت امروز میاد اینجا
_ جیمین؟
اوهوم
_ لازم نکرده تو بری خودم میرم... تو برو آماده شو مینهو دنبالت میاد
ناراحت نگام کرد... یجوری ک انگار نمیدونست عموم چه موجودیه
_ راستی.. زنگ بزنم جواب ندی یا گوشیت خاموش باشه من میدونم و تو
بکهوعم زنگ زد جواب نمیدی
سرشو تکون داد و سمت کمد رفت...
#ا.ت
جونگکوک رفت بیرون و منم بلوزمو با یه تیشرت مشکی ساده عوض کردم.. رفتم جلوی آینه... یکم آستینمو دادم بالا.. زخمای دستم چاقو زدن به چشام...
با بغض زمزمه کردم..
سوکجینا... کجایی ببینی مجنونت داره پر پر میشه بخواطرت؟!
بیا و بغلم کن قسم میخورم دیرت شده... بیا ببین آغوش دخترت مال قاتلت شدااا
اجازه نده حسرت گفتن یه دوستت دارم بهت تو دلم بمونه فراموش کن هه را رو.. بخواطر زندگی تو گذشته، آینده رو خراب نکن..
تو فقط یبارم ک شده بیا قول میدم فراموشت کنم
اصلا اگه نمیخوای بیا تو خوابم... یعنی حتی حق دیدن خوابتم ندارم بی رحم؟؟!
× اولا خودت باید گذشته رو رها کنی تا دیگرانم کم کم ولش کنن...
دوما جونگ کوک قاتل نیست!
سوما جونگکوک به اون خوبی چرا اینقد نادیده میگیری بدبختو؟! به خدا ک اگه این کوک نامرد نمیگفت رو نامجون هیونگ کراش داره خودم میرفتم جلو همه فنام از کوک خاستگاری میکردم..
و بعد چشمکی بهم زد...
یااا جیمینا چرا در نمیزنی؟؟
× صداتو بیار پایین جونگکوک نمیدونه من اومدم بالا
تازشم ارباب جعونتون درو باز گذاشته بود خانم ا.ت
پسره ی... خب در بازم باشه تو باید در بزنی
× یاااااااا چرا اینقد بی جنبه ای؟؟؟ ببین من اومدم بگم مینهو اومده پایین منتظرته
باشه
کیفمو چنگ زدم و از کنار جیمین رد شدم ک یهو...
۲.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.