عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_ششم
P⁹⁸
ویو ا/ت
دیگه واقعا داشت میرفت رو مخم تا اینکه عصابم خورد شد جعبه ی سیگارو از دستش کشیدم بردم تو خونه
ا/ت: کوک بیا تو هوا سرده سرما میخوره
کوک:....
ا/ت: گفتم بیا تو
کوک: چی گفتی؟
ا/ت: چیه نکنه چیز بدی گفتم
کوک: هوف
ا/ت:(ا/ت میره توی اتاق و به ته زنگ میزنه)
کوک:(میره فالگوش وایمیسته)
ا/ت: سلام خوبی؟
تهیونگ: سلام خوبم کاری داشتی
ا/ت: من میام خونتون (خیلی اروم میگه که کوک نشنوه)
تهیونگ: باشه چیزی شده؟
ا/ت: نه الان میام پیشت
تهیونگ: اوکی
ا/ت:(حاضر شد و ارایش هم کرد از اتاق اومد بیرون)
ویو کوک
نفهمیدم به کی زنگ زد و چی گفت خیلی اروم حرف زد
کوک: جایی تشریف میبرید؟
ا/ت: اره مشکلی؟
کوک: کجا؟
ا/ت: اونش به خودم مربوط
کوک: زبون باز کردی ببینم نکنه داری میری خونه ی ته؟
ا/ت: گفتم که به خودم مربوط فعلا خداحافظ
کوک: بیا بشین تو باید الان استراحت کنی
ا/ت: دوست ندارم بای
کوک: زود بیا
ا/ت: هروقت دلم میخواد برمیگردم(میره به سمت در )
کوک:(از جاش بلند میشه و میره دست ا/ت و میگیره میکشه سمت خودش)
ا/ت:....
کوک: دفعه ی اخرت باشه با من اینطوری حرف میزنی تهیونگ شده کل زندگیتتتتت شده عمرتتتتت همچیتتتت تهیونگگگگ ایشالله خدا مرگت بده اگه تو نبودی این داستان ها هم نبودددددددد
ا/ت: چی میگیییییییی
کوک: تهیونگ تهیونگ تهیونگ تهیونگ همش تهیونگگگگگگ پس من چی؟ منو یادت رفته؟(با بغض)
ا/ت:....
کوک: دیگه نمیتونم تحمل کنممممم ا/ت یه کاری دست خودم میدمااااااا
ا/ت: ب... ب... ببخشید
کوک: ببخشید به درد من نمیخوره من دلم میخواد دوباره باهم باشیم ولی تو متاسفانه مث یه کنه به تهیونگ چسبیدی و کاملا منو فراموش کردی ا/ت خانوم من یه روز با سوهی بودم میخواستی سر به تنم نباشه ولی الان تو....
#فصل_ششم
P⁹⁸
ویو ا/ت
دیگه واقعا داشت میرفت رو مخم تا اینکه عصابم خورد شد جعبه ی سیگارو از دستش کشیدم بردم تو خونه
ا/ت: کوک بیا تو هوا سرده سرما میخوره
کوک:....
ا/ت: گفتم بیا تو
کوک: چی گفتی؟
ا/ت: چیه نکنه چیز بدی گفتم
کوک: هوف
ا/ت:(ا/ت میره توی اتاق و به ته زنگ میزنه)
کوک:(میره فالگوش وایمیسته)
ا/ت: سلام خوبی؟
تهیونگ: سلام خوبم کاری داشتی
ا/ت: من میام خونتون (خیلی اروم میگه که کوک نشنوه)
تهیونگ: باشه چیزی شده؟
ا/ت: نه الان میام پیشت
تهیونگ: اوکی
ا/ت:(حاضر شد و ارایش هم کرد از اتاق اومد بیرون)
ویو کوک
نفهمیدم به کی زنگ زد و چی گفت خیلی اروم حرف زد
کوک: جایی تشریف میبرید؟
ا/ت: اره مشکلی؟
کوک: کجا؟
ا/ت: اونش به خودم مربوط
کوک: زبون باز کردی ببینم نکنه داری میری خونه ی ته؟
ا/ت: گفتم که به خودم مربوط فعلا خداحافظ
کوک: بیا بشین تو باید الان استراحت کنی
ا/ت: دوست ندارم بای
کوک: زود بیا
ا/ت: هروقت دلم میخواد برمیگردم(میره به سمت در )
کوک:(از جاش بلند میشه و میره دست ا/ت و میگیره میکشه سمت خودش)
ا/ت:....
کوک: دفعه ی اخرت باشه با من اینطوری حرف میزنی تهیونگ شده کل زندگیتتتتت شده عمرتتتتت همچیتتتت تهیونگگگگ ایشالله خدا مرگت بده اگه تو نبودی این داستان ها هم نبودددددددد
ا/ت: چی میگیییییییی
کوک: تهیونگ تهیونگ تهیونگ تهیونگ همش تهیونگگگگگگ پس من چی؟ منو یادت رفته؟(با بغض)
ا/ت:....
کوک: دیگه نمیتونم تحمل کنممممم ا/ت یه کاری دست خودم میدمااااااا
ا/ت: ب... ب... ببخشید
کوک: ببخشید به درد من نمیخوره من دلم میخواد دوباره باهم باشیم ولی تو متاسفانه مث یه کنه به تهیونگ چسبیدی و کاملا منو فراموش کردی ا/ت خانوم من یه روز با سوهی بودم میخواستی سر به تنم نباشه ولی الان تو....
۳۱.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.