*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
باید واسه امنیت ماه وش هر کاری می کردم از پله ها رفتم بالا ودرورودی رو باز کردم زن عمو با دیدنم جا خورد بعد با ذوق اومد طرفم وبغلم کرد
زن عمو : خوش اومدی پسرم
- ممنون زن عمو .عمو هست
زن عمو : اره
- سلام
برگشتم کیارش رو نگاه کردم نمی دونم نگاهم چطور بود که گفت : کیهان من خودمم تو شوکم از کار ماه وش
- تو نمی دونستی
کیارش : نه فقط وقتی ازم تعهد گرفت دیدمش نمی دونم چی شد اصلا خبر ندارم
- برای بار آخر میگم کیارش نزدیک خونم شدی به ماه وش نزدیک شدی یا فکر کردی کیهانی وجود داره بخدا قسم می کشمت اینو جلو مادرت میگم که بدونی
کیارش : برای جبران کارام هر کاری می کنم
- نمی خواد جبران کنی فقط اینا رو گفتم بدونی
کیارش : مطمئن باش قول میدم هیچ اتفاقی نیفته
- کیهان
عمو کوروش اومد جلو وگفت : چرا اینجا وایسادی کیهان بیا بنشین
- نیومدم بنشینم خدا حافظ
عمو : کیهان وایسا
برگشتم طرفش دستمو گرفت وگفت : چی شده آخه کجا میری
زن عمو : کیهان خبر نداشته کیارش آزاد شده انگار کار نامزادشه
عمو : واقعا
کیارش : من اینجا نمی مونم کیهان میرم نگران بودن من نباش
- خیلی خوبه
کیارش : جبران می کنم کیهان قول میدم
نگاش کردم وگفتم : خداحافظ
از خونشون اومدم بیرون سوار ماشینم شدم وبرگشتم خونه از دیدن فانی متعجب شدم
- تو اینجا چیکار می کنی تو دیگه چقدر پر رویی
فانی : هنوزم زنتم
- برو بیرون فانی که خودم میندازمت بیرون سنگ پای قزوینم رد کردی
لبخند زدوگفت : عزیزم تا حالا اینجوری عصبی ندیدمت
ماه وش اومد پایین
- همینو می خواستی ماه وش
چشاش پف کرده بود خسته گفتم : فانی برو بیرون واقعا حالم بده برو
فانی : میرم ولی بر می گردم
- برگشتی وجود نداره
اومد نزدیکم ولبخند زدوگفت : خواهیم دید
رفت ماه وش رو نگاه کردم لبشو گزید وگفت : کیهان نمی دونستم اینجوری میشه
رفتم بالا ورفتم تو اتاقم احساس گرما می کردم لباسامو در اوردم رفتم زیر دوش تنم یخ بست حوله پوشیدم اومدم بیرون خودمو انداختم رو تخت یه حالتی داشتم مثله تهی بودن نمی تونستم حتا فکر کنم
کیهان :
باید واسه امنیت ماه وش هر کاری می کردم از پله ها رفتم بالا ودرورودی رو باز کردم زن عمو با دیدنم جا خورد بعد با ذوق اومد طرفم وبغلم کرد
زن عمو : خوش اومدی پسرم
- ممنون زن عمو .عمو هست
زن عمو : اره
- سلام
برگشتم کیارش رو نگاه کردم نمی دونم نگاهم چطور بود که گفت : کیهان من خودمم تو شوکم از کار ماه وش
- تو نمی دونستی
کیارش : نه فقط وقتی ازم تعهد گرفت دیدمش نمی دونم چی شد اصلا خبر ندارم
- برای بار آخر میگم کیارش نزدیک خونم شدی به ماه وش نزدیک شدی یا فکر کردی کیهانی وجود داره بخدا قسم می کشمت اینو جلو مادرت میگم که بدونی
کیارش : برای جبران کارام هر کاری می کنم
- نمی خواد جبران کنی فقط اینا رو گفتم بدونی
کیارش : مطمئن باش قول میدم هیچ اتفاقی نیفته
- کیهان
عمو کوروش اومد جلو وگفت : چرا اینجا وایسادی کیهان بیا بنشین
- نیومدم بنشینم خدا حافظ
عمو : کیهان وایسا
برگشتم طرفش دستمو گرفت وگفت : چی شده آخه کجا میری
زن عمو : کیهان خبر نداشته کیارش آزاد شده انگار کار نامزادشه
عمو : واقعا
کیارش : من اینجا نمی مونم کیهان میرم نگران بودن من نباش
- خیلی خوبه
کیارش : جبران می کنم کیهان قول میدم
نگاش کردم وگفتم : خداحافظ
از خونشون اومدم بیرون سوار ماشینم شدم وبرگشتم خونه از دیدن فانی متعجب شدم
- تو اینجا چیکار می کنی تو دیگه چقدر پر رویی
فانی : هنوزم زنتم
- برو بیرون فانی که خودم میندازمت بیرون سنگ پای قزوینم رد کردی
لبخند زدوگفت : عزیزم تا حالا اینجوری عصبی ندیدمت
ماه وش اومد پایین
- همینو می خواستی ماه وش
چشاش پف کرده بود خسته گفتم : فانی برو بیرون واقعا حالم بده برو
فانی : میرم ولی بر می گردم
- برگشتی وجود نداره
اومد نزدیکم ولبخند زدوگفت : خواهیم دید
رفت ماه وش رو نگاه کردم لبشو گزید وگفت : کیهان نمی دونستم اینجوری میشه
رفتم بالا ورفتم تو اتاقم احساس گرما می کردم لباسامو در اوردم رفتم زیر دوش تنم یخ بست حوله پوشیدم اومدم بیرون خودمو انداختم رو تخت یه حالتی داشتم مثله تهی بودن نمی تونستم حتا فکر کنم
۲۶.۴k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.