داستان خواندنی وتکان دهنده حتمابخونید

داستان خواندنی وتکان دهنده حتمابخونید

" عـشـقـم عـشـق جـدیـدت مـبـارک ."

اسمم محسن ، ٢٨ ساله و شـغلـم من بنا
چون ٢ساله ازدواج کردمو مستأجر هستم
 و اینکه توشهرم کمبودکاربود به تهران رفتم 
و شـدم کـارگـر ســاده ،یـا واضـع بـگـم
شدم حـمّـال ! چـون دوسـت نـداشـتـم
خانومم اول زندگی با فقر روبه رو بشه👌

یه روز که مشـغـول کار بـودم زنم زنگ زد
و بعداز احـوال پـرسـی بهم گفت گوشیم
دیروز سـوخـت الان دیگه گوشـی نـدارم !
منم زود براش پول فرستادم تاگوشی بخره

پسرایی که کنارم کار می کردن از برنامه ای
به اسم لاین حرف می زدند ! دوستم اصرار
کرد که تو هـم لاینتو وصـل کن توش پُره
دختره ولی یاد زنم افتادمو بی خیال شدم !
ولی دوستم بااصرار لاینو واسـم نصب کرد

منم که دیـدم اونا مـی گـن و می خندن ،
نگاهی به لایـن انداختـم و تـا بـاز شـد
تصویر فرجامی دیـدم ! عکـس زنـم  که
تو لایـن بود؛ با خـط دیگـم اددش کردم
و تـا چـنـد روز پستاشو لایک میکردم !

تا اینکه ی روز تو پـسـتـش نوشت فـردا
ولنتاینه ، نمیدونم واسه عشقم چی بخرم !
مـنم واسـش کامـنـت گذاشتم اون تورو
ه