ماه عشق پارت ۴۷
#مایا
ازهم جدا شدیم تازه ساعت ۱۱ شب بود کوک:فعلا که شب نشده میخوام بریم بیرون من:بیرون کوک:آره من:باشه بریم پاشدم رفتم لباسمو عوض کردم و رفتیم بیرون یکم راه رفتیم که چشم جونگ کوک خورد به یه بستنی فروشی کوک:مایا وایسا اینجا من الان میام من:باشه برو رفت منم بیرون منتظرش بودم که یهو یکی صدام کرد انگار میشناختم ولی من نمیشناختم برگشتم دیدم یکی از همکلاسیامه که تو فرانسه باهم دوست بودیم دوست معمولی البته اونجا ازم مراقبت میکرد و بابامم اون موقع بهش گفته که مثل بردارم بود اونجا من:کای تویی بعد گفت آره منم من:ولی تو اینجا چیکار میکنی کای:از بابات شنیدم اومدی کره گفتم بیام بهت سر بزنم بعد شمارشو داد کای:و اینکه تو دوست پسر داری من:آره حتما از بابام شنیدی(حالا جالبش اینجاست کوک داشته نگاه میکرده و حرص اینجوری😬😐😂آرام باش فرزندم چیزی نیست یه دوستی معمولیه😂😐) بعد از هم خداحافظی کردیم و اونم رفت من:چقدر حرف میزنه 😐 اینجوری نبود بعد برگشتم دیدم جونگ کوک پشتمه سه متر پریدم هوا من:آییی جونگ کوک ترسیدم کوک:چه خبر از دوست پسر جدیدت خیلی خوشگله من:چی میگی جونگ کوک دوست پسرم کجا بود کوک:دیدمت با اون پسره همو بغل کردین اون بهت شماره داد خوش میگذشت نه من:چرا چرت و پرت میگی اون یه دوست معمولی بود کوک:هان من:انقدر بهم اعتماد نداری پس بهتره برم دیگه از پیشش رفتم ولی دستمو گرفت کوک:کجا میری من:ولم کن میخوام برم تویی که فکر میکنی من یکی دیگرو دوست دارم و بهم اعتماد نداری برای چی پیشت بمونم از اونجا رفتم جونگ کوک پشت سرم میومد و هی صدام میکرد منم همینجوری میرفتم اصلا بهش گوش نمیدادم و گریه میکردم کوک:مایا یه دقیقه صبر کن مایا من:😭 میخواستم از خیابون رد شم ولی یه ماشین اومد جونگ کوک اونجا بود دستمو گرفت و کشید افتادیم رو زمین جونگ کوک با دادگفت: داری چیکار میکنی نمیگی اگه ماشین بهت میزد من چیکار میکردم از دادش ترسیدم من:منی که این همه سال عاشقت بودم بعد با یکی دیگه برم کوک:خیله خوب ببخشید من:من باهات قهرم😢 از رو زمین پاشدم و رفتیم سمت خونه و من رفتم تو اتاق تا دو ساعت باهاش حرف نمیزدم اونم تویه اتاق دیگه و کلا جدا بودیم دو ساعت تموم حرف نزدم که خودمم طاقت نیاوردم و رفتم بیرون همین که رفتم بیرون جونگ کوکم اومد بیرون رفتیم سمت هم جونگ کوک دستشو گذاشت دور کمرم و منو به خودش چسبوند منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و منو میبرد عقب کوک:تو فقط مال منی نمیزارم مال کسه دیگه ای بشی نمیزارم مال کسه دیگه ای بشی بعد بردتم تو اتاق لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم همراهی کردم و باهم لبا همدیگرو مک میزدم
ازهم جدا شدیم تازه ساعت ۱۱ شب بود کوک:فعلا که شب نشده میخوام بریم بیرون من:بیرون کوک:آره من:باشه بریم پاشدم رفتم لباسمو عوض کردم و رفتیم بیرون یکم راه رفتیم که چشم جونگ کوک خورد به یه بستنی فروشی کوک:مایا وایسا اینجا من الان میام من:باشه برو رفت منم بیرون منتظرش بودم که یهو یکی صدام کرد انگار میشناختم ولی من نمیشناختم برگشتم دیدم یکی از همکلاسیامه که تو فرانسه باهم دوست بودیم دوست معمولی البته اونجا ازم مراقبت میکرد و بابامم اون موقع بهش گفته که مثل بردارم بود اونجا من:کای تویی بعد گفت آره منم من:ولی تو اینجا چیکار میکنی کای:از بابات شنیدم اومدی کره گفتم بیام بهت سر بزنم بعد شمارشو داد کای:و اینکه تو دوست پسر داری من:آره حتما از بابام شنیدی(حالا جالبش اینجاست کوک داشته نگاه میکرده و حرص اینجوری😬😐😂آرام باش فرزندم چیزی نیست یه دوستی معمولیه😂😐) بعد از هم خداحافظی کردیم و اونم رفت من:چقدر حرف میزنه 😐 اینجوری نبود بعد برگشتم دیدم جونگ کوک پشتمه سه متر پریدم هوا من:آییی جونگ کوک ترسیدم کوک:چه خبر از دوست پسر جدیدت خیلی خوشگله من:چی میگی جونگ کوک دوست پسرم کجا بود کوک:دیدمت با اون پسره همو بغل کردین اون بهت شماره داد خوش میگذشت نه من:چرا چرت و پرت میگی اون یه دوست معمولی بود کوک:هان من:انقدر بهم اعتماد نداری پس بهتره برم دیگه از پیشش رفتم ولی دستمو گرفت کوک:کجا میری من:ولم کن میخوام برم تویی که فکر میکنی من یکی دیگرو دوست دارم و بهم اعتماد نداری برای چی پیشت بمونم از اونجا رفتم جونگ کوک پشت سرم میومد و هی صدام میکرد منم همینجوری میرفتم اصلا بهش گوش نمیدادم و گریه میکردم کوک:مایا یه دقیقه صبر کن مایا من:😭 میخواستم از خیابون رد شم ولی یه ماشین اومد جونگ کوک اونجا بود دستمو گرفت و کشید افتادیم رو زمین جونگ کوک با دادگفت: داری چیکار میکنی نمیگی اگه ماشین بهت میزد من چیکار میکردم از دادش ترسیدم من:منی که این همه سال عاشقت بودم بعد با یکی دیگه برم کوک:خیله خوب ببخشید من:من باهات قهرم😢 از رو زمین پاشدم و رفتیم سمت خونه و من رفتم تو اتاق تا دو ساعت باهاش حرف نمیزدم اونم تویه اتاق دیگه و کلا جدا بودیم دو ساعت تموم حرف نزدم که خودمم طاقت نیاوردم و رفتم بیرون همین که رفتم بیرون جونگ کوکم اومد بیرون رفتیم سمت هم جونگ کوک دستشو گذاشت دور کمرم و منو به خودش چسبوند منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و منو میبرد عقب کوک:تو فقط مال منی نمیزارم مال کسه دیگه ای بشی نمیزارم مال کسه دیگه ای بشی بعد بردتم تو اتاق لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم همراهی کردم و باهم لبا همدیگرو مک میزدم
۵۶.۳k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.