شاهنامه ۱۲
#شاهنامه #۱۲
روم و خاور را بدو سپرد به تور سرزمین ترکان و چین را سپرد ایران را به ایرج سپرد. .هر سه به خوشی بر سرزمین خود حکومت می کردند و فریدون هم در این سال ها به سنین کهولت رسیده بودپسرانش شروع به خیرگی کردند.سلم دل خوشی از ایرج نداشت چرا که او پسر بزرگ تر بود و پدرش ایرج را فرمانروای ایران زمین کرده بود. پس برای تور که ازخرد دور بود پیام فرستاد ، پدر ما برادر کوچکمان را بر ما برتری داده، این گونه تقسیم جهان نشان می دهد که پدر عقل سالمی ندارد.
تور و سلم از موبدان کسی را که سخن گو و دانا بود گزیدند تا پیام آن ها را برای پدر فرستد و بگوید که در حق آن ها ستم کرده است و اگر در تصمیم خود تجدید نظر نکند لشکری از ترکان و چین و روم به سمت ایران خواهند فرستاد تا ایرج را از پادشاهی ایران زمین به زیر بکشند.
فرستاده نزد فریدون شتافت و چون به کاخ او رسید در برابرش زانو زد و زمین را بوسید. فریدون او را بلند کرد، در کنار خود نشاند و از حال پسرانش پرسید. احترام فریدون آن مرد را شرمنده کرد. گفت پیامی از پسرانت دارم که گفتنش مرا شرمنده می کند ولی اگر تو بخواهی، بازگو می کنم و فریدون از او خواست تا حرف را بزند.
هنگامی که فریدون پیام آنها را شنید، چنین پاسخ داد: تو ای مرد لازم نیست از من پوزش بخواهی به آن دو ناپاک بگو با این رفتار، ذات خود را نشان دادید اگر از من شرم نمی کنید از خدا بترسید و من هر چه کردم فکر و نظر اندیشمندان بوده است از و طمع، خرد شما را مختل کرده و چون اژدهایی شما را اسیر کرده است.اکنون که این سخنان را می شنوید هر آنچه از کردگار می دانید آویزه گوش خود کنید تا رستگار شوید و خود را کینه رها سازید.
فرستاده، پیام فریدون را شنید، بازگشت و فریدون بعد از رفتن او ایرج را فرا خواند و همه چیز را برایش باز گفت ایرج در پاسخ گفت هر چه داشته باشم عاقبت در خاک آرام خواهم گرفت پس چرا این دشمنی را ادامه دهم می خواهم پیش برادرانم بروم بدون تاج و از آنها خواهم خواست دل از کینه بشویند.
فریدون که این سخن ها را شنید شادمان گشت و گفت این نشان از خرد توست اما نباید بدون سپاه به کام اژدها بروی چند تن از بزرگان سپاه را با تو می فرستم
ایرج به سمت برادران حرکت کرد در حالی که چند تن از بزرگان او را همراهی می کردند تا به نزد تور و سلم رسید. وقتی آنها را دید با روی گشاده نزد آنها رفت و دو برادر هم با این که در دل کینه داشتند او را پذیرفتند. اما سپاه تور و سلم آنها را نگاه می کردسلم که آنها را دید بیشتر خشمگین شد و به تور گفت که چرا سپاه این گونه به هم ریخته است. از این پس پادشاهی جز ایرج نخواهند خواست!
روم و خاور را بدو سپرد به تور سرزمین ترکان و چین را سپرد ایران را به ایرج سپرد. .هر سه به خوشی بر سرزمین خود حکومت می کردند و فریدون هم در این سال ها به سنین کهولت رسیده بودپسرانش شروع به خیرگی کردند.سلم دل خوشی از ایرج نداشت چرا که او پسر بزرگ تر بود و پدرش ایرج را فرمانروای ایران زمین کرده بود. پس برای تور که ازخرد دور بود پیام فرستاد ، پدر ما برادر کوچکمان را بر ما برتری داده، این گونه تقسیم جهان نشان می دهد که پدر عقل سالمی ندارد.
تور و سلم از موبدان کسی را که سخن گو و دانا بود گزیدند تا پیام آن ها را برای پدر فرستد و بگوید که در حق آن ها ستم کرده است و اگر در تصمیم خود تجدید نظر نکند لشکری از ترکان و چین و روم به سمت ایران خواهند فرستاد تا ایرج را از پادشاهی ایران زمین به زیر بکشند.
فرستاده نزد فریدون شتافت و چون به کاخ او رسید در برابرش زانو زد و زمین را بوسید. فریدون او را بلند کرد، در کنار خود نشاند و از حال پسرانش پرسید. احترام فریدون آن مرد را شرمنده کرد. گفت پیامی از پسرانت دارم که گفتنش مرا شرمنده می کند ولی اگر تو بخواهی، بازگو می کنم و فریدون از او خواست تا حرف را بزند.
هنگامی که فریدون پیام آنها را شنید، چنین پاسخ داد: تو ای مرد لازم نیست از من پوزش بخواهی به آن دو ناپاک بگو با این رفتار، ذات خود را نشان دادید اگر از من شرم نمی کنید از خدا بترسید و من هر چه کردم فکر و نظر اندیشمندان بوده است از و طمع، خرد شما را مختل کرده و چون اژدهایی شما را اسیر کرده است.اکنون که این سخنان را می شنوید هر آنچه از کردگار می دانید آویزه گوش خود کنید تا رستگار شوید و خود را کینه رها سازید.
فرستاده، پیام فریدون را شنید، بازگشت و فریدون بعد از رفتن او ایرج را فرا خواند و همه چیز را برایش باز گفت ایرج در پاسخ گفت هر چه داشته باشم عاقبت در خاک آرام خواهم گرفت پس چرا این دشمنی را ادامه دهم می خواهم پیش برادرانم بروم بدون تاج و از آنها خواهم خواست دل از کینه بشویند.
فریدون که این سخن ها را شنید شادمان گشت و گفت این نشان از خرد توست اما نباید بدون سپاه به کام اژدها بروی چند تن از بزرگان سپاه را با تو می فرستم
ایرج به سمت برادران حرکت کرد در حالی که چند تن از بزرگان او را همراهی می کردند تا به نزد تور و سلم رسید. وقتی آنها را دید با روی گشاده نزد آنها رفت و دو برادر هم با این که در دل کینه داشتند او را پذیرفتند. اما سپاه تور و سلم آنها را نگاه می کردسلم که آنها را دید بیشتر خشمگین شد و به تور گفت که چرا سپاه این گونه به هم ریخته است. از این پس پادشاهی جز ایرج نخواهند خواست!
۶.۶k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.