❤ مختصات عشق ❤ ️:
❤ مختصات عشق ❤ ️:
#پارت_اول
با صدای زنگ گوشیم خواب آلود از خواب بیدار شدم; با این که چشمام به زور باز میشد اما بلند شدن رو ترجیح دادم چون من بلیط داشتم واسه شش غروب به مقصد کیش.
رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم و یه صبحونه مختصر و مفیدی زدم به بدن; داخل اتاق که شدم همه دار و ندارمو ریختم تو کوله ام.
یاسمن_ کجا می خوای بری به سلامتی?!
_ گفته بودم 18 سالم تموم بشه میرم کیش دنبال بابام.
یاسمن_ دنبال دعوا می گردی?!
_ نه فقط می خوام مامان رو خیالش راحت کنم.نمی خوام سر بارتون باشم.
یاسمن_ تو مگه میدونی نشونی بابات رو مامان حتی اسم و فامیلش هم نگفت.
_ فقط می دونم تو کیش زندگی می کنه.
از اتاق خارج شدم مامان گفت: کجا شال و کلاه کردی?!
_ دنبال بابام تو کیش.
مامان_ رفتی دیگه حق برگشت نداری.
_ نترس محتاج هر کی بشم محتاج تو یکی نمیشم.
و از خونه خارج شدم بغض عمیقی گلوم رو گرفت دلم می خواست گریه کنم ولی شرایطش مهیا نبود.
الان ساعت دو بود تا ساعت شش برم کجا آخه?!
آها فهمیدم کجا برم.
_ آقا دربست آقا دربست.
راننده_ به مقصد کجا.
_ فرحزاد
سرم به عادت همیشگی به شیشه تکیه زدم پدر و مادرم وقتی چهار ماهم بود از هم جدا شدن تا وقتی که بچه بودم می گفتن پدرم مرده وقتی که همسن مهراوه بودم یعنی شونزده سالم بود مامانم گفت از پدرت جدا شدم اما دلیلش رو نگفت.
یه قطره اشک گونه ام رو خیس کرد.
راننده_ خانم رسیدیم.
پیاده شدم و مقداری پول بهش دادم.
به سمت خونه رفتم; زنگ در رو زدم.
پس از چند دقیقه ای باز شد.
_ سلام بر اهل خونه کسی نیست?!
مژده_ به ساحل جون پارسال دوست امسال هفت پشت غریبه.
اول یه بوسه کوچیک به دختر کوچولوش زدم و گفتم: دارم میرم کیش دنبال بابام گفتم بیام یه خداحافظی بکنم.
مژده_ بالاخره تصمیمتو گرفتی?!
_ آره برام دعا کن.
مژده_ انشاالله که پیداش می کنی.
_ پس حسام کجاست?!
مژده_ الاناست که دیگه بر گرده.
حسام پسر عموم بود عین برادر نداشته ام دوسش داشتم.
عمو با بابا قطع رابطه کرده بودن حالا نمی دونم به چه دلیلی?!
صدای حسام بالا سرم اکو شد_ به دختر عمو جان تو آسمون دنبالت می گشتیم رو زمین پیدا کردیم.
مژده_ ساحل داره میره کیش اومده خداحافظی کنه.
حسام_ پولی لازم داری بگو بهت بدم.
_ نه ممنون پس انداز های خودم هست.
چند ساعتی رو در کنار اون خونواده صمیمی و دختر کوچولوش اسمش آیسان بود وقت گذروندم.
حسام منو رسوند فرودگاه و خودش رفت.
پس از چند دقیقه ای سوار هواپیما شدم.
سرم به عادت همیشگی به شیشه تکیه زدم.
نه مهر و محبت مادری چشیده بودم نه مهر و محبت پدری.
شاید به خاطر همین بود که سرد و یخی و مغرور بودم.
دختر آرومی بودم .
اشکام راه خودشون رو پیدا کردن و ریختن چشمام از گریه گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم.
#پارت_اول
با صدای زنگ گوشیم خواب آلود از خواب بیدار شدم; با این که چشمام به زور باز میشد اما بلند شدن رو ترجیح دادم چون من بلیط داشتم واسه شش غروب به مقصد کیش.
رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم و یه صبحونه مختصر و مفیدی زدم به بدن; داخل اتاق که شدم همه دار و ندارمو ریختم تو کوله ام.
یاسمن_ کجا می خوای بری به سلامتی?!
_ گفته بودم 18 سالم تموم بشه میرم کیش دنبال بابام.
یاسمن_ دنبال دعوا می گردی?!
_ نه فقط می خوام مامان رو خیالش راحت کنم.نمی خوام سر بارتون باشم.
یاسمن_ تو مگه میدونی نشونی بابات رو مامان حتی اسم و فامیلش هم نگفت.
_ فقط می دونم تو کیش زندگی می کنه.
از اتاق خارج شدم مامان گفت: کجا شال و کلاه کردی?!
_ دنبال بابام تو کیش.
مامان_ رفتی دیگه حق برگشت نداری.
_ نترس محتاج هر کی بشم محتاج تو یکی نمیشم.
و از خونه خارج شدم بغض عمیقی گلوم رو گرفت دلم می خواست گریه کنم ولی شرایطش مهیا نبود.
الان ساعت دو بود تا ساعت شش برم کجا آخه?!
آها فهمیدم کجا برم.
_ آقا دربست آقا دربست.
راننده_ به مقصد کجا.
_ فرحزاد
سرم به عادت همیشگی به شیشه تکیه زدم پدر و مادرم وقتی چهار ماهم بود از هم جدا شدن تا وقتی که بچه بودم می گفتن پدرم مرده وقتی که همسن مهراوه بودم یعنی شونزده سالم بود مامانم گفت از پدرت جدا شدم اما دلیلش رو نگفت.
یه قطره اشک گونه ام رو خیس کرد.
راننده_ خانم رسیدیم.
پیاده شدم و مقداری پول بهش دادم.
به سمت خونه رفتم; زنگ در رو زدم.
پس از چند دقیقه ای باز شد.
_ سلام بر اهل خونه کسی نیست?!
مژده_ به ساحل جون پارسال دوست امسال هفت پشت غریبه.
اول یه بوسه کوچیک به دختر کوچولوش زدم و گفتم: دارم میرم کیش دنبال بابام گفتم بیام یه خداحافظی بکنم.
مژده_ بالاخره تصمیمتو گرفتی?!
_ آره برام دعا کن.
مژده_ انشاالله که پیداش می کنی.
_ پس حسام کجاست?!
مژده_ الاناست که دیگه بر گرده.
حسام پسر عموم بود عین برادر نداشته ام دوسش داشتم.
عمو با بابا قطع رابطه کرده بودن حالا نمی دونم به چه دلیلی?!
صدای حسام بالا سرم اکو شد_ به دختر عمو جان تو آسمون دنبالت می گشتیم رو زمین پیدا کردیم.
مژده_ ساحل داره میره کیش اومده خداحافظی کنه.
حسام_ پولی لازم داری بگو بهت بدم.
_ نه ممنون پس انداز های خودم هست.
چند ساعتی رو در کنار اون خونواده صمیمی و دختر کوچولوش اسمش آیسان بود وقت گذروندم.
حسام منو رسوند فرودگاه و خودش رفت.
پس از چند دقیقه ای سوار هواپیما شدم.
سرم به عادت همیشگی به شیشه تکیه زدم.
نه مهر و محبت مادری چشیده بودم نه مهر و محبت پدری.
شاید به خاطر همین بود که سرد و یخی و مغرور بودم.
دختر آرومی بودم .
اشکام راه خودشون رو پیدا کردن و ریختن چشمام از گریه گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم.
۵.۹k
۲۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.