چند وقتی بود نرفته بودم تو شهر و بین آدما قدم بزنم، همیشه
چند وقتی بود نرفته بودم تو شهر و بین آدما قدم بزنم، همیشه وقتی از بین جمعیت و آدمای مختلف با سلیقه های جالبشون رد میشدم حالم خوب میشد جدای اینکه رابطه خوبی باهاشون ندارم ولی نمیدونم چه رازیه، اما این سری پشیمون شدم نه اینکه بگی چون هوا خیلی گرم بود یا خریدی که میخواستم و پیدا نکردم نه؛ تو خیابون با چشمای خودم یه صحنه تصادف کوچیک دیدم که اصلا چیز خاصی نبود یه آقای موتور سوار پشت سر یه پراید بود یهو پراید زد رو ترمز و موتور سوار چرخ جلوش کوبید به ماشین تو دلم گفتم خب خداروشکر اصلا خسارت جانی و مالی نداشت همینو که گفتم راننده پراید از ماشین پیاده شد و با عصبانیت شروع کرد به دادو بیداد و فحاشی، موتور سوار بیچاره میخواست قانعش کنه که چیزی نشده ولی اون هلش داد و افتاد زمین بعدم درگیری، دعوا و جدا کردنشون توسط مردم؛ فقط اینو بگم که حال مردم اصلا خوب نیست چه اونایی که خشم و ناراحتی و فشاری که روشونه رو نشون میدن و چه اونایی که صورتشونو با سیلی سرخ میکنن نمیشه بگی اون راننده پراید مقصره صد در صد از جایی برمیگرده که حسابی اعصابش داغون شده و فقط میخواسته یه جوری تلافی کنه، وضعیت جوریه که اگه کاملا اتفاقی به یکی تنه بزنی بر میگرده و داغونت میکنه، همه میدونیم" مشکل از کجاست" ولی دلم آتیش گرفت که چهره مردم لبخند که هیچ حتی بی تفاوتم نیست و پر از خشمِ💔
ممنون❤
ممنون❤
۴۷.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱