باران ...
#باران ...
.
قبلِ خوابش یک نفر تنها شد و باران گرفت
در خیالش غرقِ در رویا شد و باران گرفت
خاطراتِ تلخ قبلی آمد و او را ربود
"من چه بدبختم" در او نجوا شد و باران گرفت
در خودش گم شد که شاید عاقبت پیدا شود
شورشی در جانِ او برپا شد و باران گرفت
مشکلاتِ شهرِ او آمد گریبانش گرفت
دزدکانه غرقِ در دنیا شد و باران گرفت
کودکی در حالِ گشتن توی سطلِ بازیافت
بازیِ فقرش در آن پیدا شد و باران گرفت
آن امانت هم شده شکلِ خیانت یا دروغ
عشق نه اما هوس معنا شد و باران گرفت
پس به دنبالِ یکی از مردمانِ مهربان
گشت و نه ، آخر بدی پیدا شد و باران گرفت
کس نمیداند چه آمد بر سرِ دریای پیر
اشکِ صد نسلِ بشر دریا شد و باران گرفت
چترِ زیبا را شکست و توی باران ها دوید
او و مومن تر از او ترسا شد و باران گرفت
ابرِ خوش باران صدایش زد که ای نامهربان ...
بی خدا تنها تر از تنها شد و باران گرفت
او کسی که میفرستد رحمتش در اوجِ غم
ابرِ رحمت آمد و غوغا شد و باران گرفت
پس کدامین سو جهانم میرود ، پرسید او
بدتر از بدتر شد و فردا شد و باران گرفت
#محمدرضا_سبحانی
*********************
.
قبلِ خوابش یک نفر تنها شد و باران گرفت
در خیالش غرقِ در رویا شد و باران گرفت
خاطراتِ تلخ قبلی آمد و او را ربود
"من چه بدبختم" در او نجوا شد و باران گرفت
در خودش گم شد که شاید عاقبت پیدا شود
شورشی در جانِ او برپا شد و باران گرفت
مشکلاتِ شهرِ او آمد گریبانش گرفت
دزدکانه غرقِ در دنیا شد و باران گرفت
کودکی در حالِ گشتن توی سطلِ بازیافت
بازیِ فقرش در آن پیدا شد و باران گرفت
آن امانت هم شده شکلِ خیانت یا دروغ
عشق نه اما هوس معنا شد و باران گرفت
پس به دنبالِ یکی از مردمانِ مهربان
گشت و نه ، آخر بدی پیدا شد و باران گرفت
کس نمیداند چه آمد بر سرِ دریای پیر
اشکِ صد نسلِ بشر دریا شد و باران گرفت
چترِ زیبا را شکست و توی باران ها دوید
او و مومن تر از او ترسا شد و باران گرفت
ابرِ خوش باران صدایش زد که ای نامهربان ...
بی خدا تنها تر از تنها شد و باران گرفت
او کسی که میفرستد رحمتش در اوجِ غم
ابرِ رحمت آمد و غوغا شد و باران گرفت
پس کدامین سو جهانم میرود ، پرسید او
بدتر از بدتر شد و فردا شد و باران گرفت
#محمدرضا_سبحانی
*********************
۲۵۶
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.